تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

قسمت پنجاه سریال امپراتور دریا - مرگ امپراتور

قسمت پنجاه (50) سریال امپراطور دریا
ادامه مطلب قسمت پنجاه (50) سریال امپراطور دریا
مرگ امپراطور کیم ووجینگ

   

بعد از تنها یک شب از بر تخت نشستن لرد کیم خبر در گذشت ایشون را برای گونگ بوک میارند و گونگ بوک هم سریع خودشو به قصر میرسونه که نگهبانان میگند به دستور فرمانده گارد سلطنتی کسی اجازه ورود نداره که یون به زور متوسل میشه

 

یوم مون هم توصیه لازم را میده و میگه که هیچ ... حق ورود به فصر را نداره . که خبر میرسه وزیر دفاع به قصر اومده

 

گونگ بوک به یوم مون میگه من دیروز با عالیجناب صحبت کردم در سلامتی کامل بودند چطور همچین اتفاقی افتاد که یوم مون میگه ما هم علت را نمی دونیم

 

 

گونگ به محل اقامت امپراطوری میره که میبیه عالی جناب مرده و بدجور جا میخوره و اشکهاش در میاد

 

 

گونگ بوک : عالیجناب .منم جانگ بوگو شما چطور تونستین ما را اینطور ناگهانی ترک کنید قبل از اینکه به هدف بزرگتون برسین؟

 کلیپ مربوطه

عاملان این حادثه هم با دیدن این صحنه ها به فکر فرو میرند و تعجب می کنند

 

 

 

خبر یه جانگهوا میرسه و جانگهوا هم باور نمیکنه و میگه چطور میشه ایشون تا دیروز حالشون خوب بود

 

 

 

کیم یانگ پیش یوم مون میاید و میگه دیگه دیر شده و کار از کار گذاشته و دیگه باید تا ته راه را بریم اگه چیزی پیش بیاد کارمون تمامه من مرگ عالیجناب را اعلام میکنم و مراسم براشون میگیرم تو هم باید هر چه مدرک هست نابود کنی

 

 

بر تخت نشاندگان شاه هم جلسه اضطراری میگیرند و چانگ گیوم میگه پزشک دربار گفته که مرگ ایشون از بیماری قلبی بود که جانگهوا میگه ایشون وقتی در چانگهی بودند بیماریشون درمان شده بود . گونگ بوک میگه من هم شک دارم عالی جناب ناگهانی مرده باشه من مراسم خاک سپاری را عقب میندازم تا علت مرگ ایشون روشن بشه

 

 

رییس جانگ هم پیش کیم یانگ میره و میگه بدبخت شدیم . گونگ بوک از اختیاراتش استفاده کرده و مراسم خاکسپاری را عقب انداخنه و افرادش هم در قصر مستقر کرده و همجین افسران دربار را هم برای شرکت در جلسه احضار کرده که کیم یانگ میگه اون مگه کیه که می خواد این کار را بکنه که یوم مون میگه اون الان مقامی معادل وزیر دفاع را داره که کیم یانگ میگه خریت تو در کشتن گونگ بوک اینطور باعث دردسر ما میشه

 

 

جلسه تشکیل میشه و کیم یانگ میگه هدف از این گرده همایی چیه ؟ گونگ بوک میگه من مراسم خاکسپاری میخوام به عقب بندازم چون نمیتونم باور کنم عالی جناب وقتی در سلامتی کامل بودند اینطور بمیره . کیم یانگ میگه این حرفها چیه ما باید زودتر مراسم خاکسپاری را انجام بدیم و ولیعهد را بر تخت بنشونیم تا آرامش به دربار برگرده تو نمیدونیکه در شهر ممکنه آشوب بشه . گونگ بوک میگه مردم هم این قضیه را به راحتی قبول نمی کنند من فکر میکردم که تو اولین کسی باشی که بخواهی این موضوع را بررسی کنی . و کیم یانگ که میفهمه گونگ بوک بدجور پیله شده

 

 

کالبد شکافی زیر نظر گونگ بوک انجام میشه و طبیب دربار میگه که ایشون مسمم نشدند چون هیچ اثری از سم در بدن ایشون نیست

 

 

 

 

کیم یانگ که دمش لای تله نرفته خوشحال پیش گونگ بوک میاید و میگه هنوز هم به مرگ عالیجناب شک داری . الکی اومدی جو را متشنج کردی و مراسم را عقب انداختی .حالا چطور میخواهی مسئولیت این کار را بر عهده بگیری؟ کیم یانگ از اونجا میره و گونگ بوک دیگه مطمئن میشه که کار ، کار کیم یانگه

 

 

 

کیم یانگ به یوم مون میگه یک برده اوضاع را اینجا بهم ریخته و برای اشراف جلسه میزاره و ما خانواده سلطنتی چقدر بدبخت شدیم که اون میگه بیایم و بریم اینطور اون گور خودشو کنده . یوم مون هم میگه ما باید کاری کنیم . حکیم شاه گفته که به زودی آثار سم نمایان میشه چون اثر سم تا پنج روز رو میشه الان سه روز گذشته .که کیم یانگ میگه نترس ما باید تا اونروز شاه را توی خاک بکنیم

 

 

طبیب دربار هم به اونجا میاید و کیم یانگ میگه اینجا چه غلطتی میکنی .مگه نگفتم تا مراسم تمام نشده پیش من نیا که حکیم میگه که وزیر دفاع هنوز نرفته و من میترسم .کیم یانگ میگه نترس من مراقب همه چیز هستم برو پی کارت سریع. کیم یانگ هم به یوم مون میگه باید شر اونهم کم کنیم . چانگ گیوم هم متوجه این موضوع میشه

 

 

 

گونگ بوک پیش یوم مون میره و میگه من نتونستم علت مرگ عالیجناب را پیدا کنم . تو چی فکر میکنی .یوم مون میگه تو میگی که کی عالیجناب را کشته .گونگ بوک میگه همه اشراف با اصلاحات ایشون مخالف بودند ولی نمیشه گفت که کار کیه .یوم مون میگه تو داری با خانواده دربار مقابله میکنی اینطور دشمنانت بیشتر میشه .گونگ بوک هم میگه میدونم و نمیتونم اینطور جا بزنم .تو فرمانده گارد سلطنتی هستی و باید بدونی اینجا چه خبره به من بگو که یوم مون چیزی نمیگه

 

 

یوم مون که جدییت گونگ بوک را دیده برای کم کردن شر حکیم باشی به خونه اون میره که میبینه چانگ گیوم در حال اقرار گیریه و به دکتره سم گل انگشتانه را نشون میده و میگه این چیه که حکیم میگه نمیدونم . چانگ گیوم میگه تو چطور نمیدونی .این سم گل انگشتانه چینیه و اثر سمش پنج روز بعد رو میشه . حکیم باشی بدجور میترسه و کیم یانگ هم متوجه میشه و با توصل به روز میگه کی تو را وادار به این کار کرده که حکیم میگه کیم یانگ و فرمانده گارد سلطنتی .افراد یوم مون هم به چانگ گیوم حمله می کنند که چانگ گیوم در برابر دو نفر کم میاره و کشته میشه و حکیم هم به همون راه فرستاده میشه. و یوم مون از دور مراقب اوضاع است

 

 

 

 

  

 

 

یون خبر کشته شدن چانگ گیوم را به گونگ بوک میده و گونگ بوک که خیلی جاه خورده سریع میره به محل حادثه

 

 

جانگهوا بالا سر جنازه چانگ گیوم میاید و با دیدن اون اشکهاش در میاید . بعد از مرک عالیجناب کیم این دیگه بدترین خبر میتونست براش باشه

 

 

 

 

 یوم مون هم از دور مراقب اوضاع هست و با دیدن اشکهای جانگهوا خیلی ناراحت میشه . و به یاد کشتن پدر جانگهوا در حمله دزدان به چانگهی میوفته که حالا علاوه بر پدر جانگهوا ، برادرش هم کشته ممکنه بعداً هم مجبورش کنند خود جانگهوا را هم بکشه

 

 

 

 

 

 

 

یون پیش گونگ بوک میاید و میگه راسته که می خواهی برگردی چانگهی که گونگ بوک میگه آره آماده شید .یون میگه چرا . ما هنوز به مرک عالی جناب و چانگ گیوم مشکوکیم . گونگ بوک میگه اینجا بودن من باعث تحریک بیشتر اشراف میشه . باید برگردم به چانگهی و ببینم چطور میتونم به شاه جدید خدمت کنم . یون میگه ما الان باید ارتشمون را بیاریم و بابای یکی یکشون را دربیارم که گونگ بوک میگه فاید نداره تا کی میشه اینکار کرد ما که نمیتونمی همه را بکشیم . تازه به خاطر مردم که از جنگ در عذاب بودند هم نباید مشکلات را بیشتر کنیم 

 

سونگ جون و پدرش هم از وقایع اخیر ناراحت میشند و مک بونگ میگه من چطور وقتی مردم توی رو پدر جانگهوا نگاه کنم . اول لرد کیم را کشتند حالا هم برادرش را . من باید برم پایتخت و بیارم اینجا تا ازش مراقبت کنم که سون جونگ میگه فاید نداره بانو جانگهوا میخواد دوباره به قصر بره و به شاه جوان (پسر لرد کیم ) خدمت کنه

 

 

 

آخرین دیدار :

گونگ بوک برای اخرین بار به ملاقات جانگهوا میره و میگه من بهتره برم چانگهی و بیشتر از این دردسر درست نکنم .من شرمندم که مراقبت از ولیعهد را به تو می سپارم اگه مشکلی برای عالیجناب پیش اومده خبرم کن تا زود برگردم . جانگهوا هم میگه که اختلاف و دشمنی بین تو افراد دربار داره زیاد میشه .خواهش میکنم مراقب خودت باش .گونگ بوک هم تحت تاثیر قرار می گیره و میگه بانوی من اگه من میدیدم که شما در شادی زندگی می کنید اونوقت من شما را فراموش میکردم ولی وقتی تنها بودین چرا من را کنار میزدین چرا؟ . جانگهوا هم بدون اینکه چیزی بگه با چشمی گریان از اونجا میره. و این آخرین ملاقات جانگهوا با گونگ بوک بود

کلیپ مربوطه

 یوم مون پیش گونگ بوک میره و گونگ بوک میگه من میخوام برگردم چانگهی ولی از تو میخوام که مراقب جانگهوا باشی .جانگهوا توی وضع بدیه هنوز غم مردن عالیجناب را فراموش نکرده برادرش هم مرد و حالا دیگه پشتیبانی نداره .من به چانگی میرم و یک راهی برای مراقبت از شاه جوان (پسر لرد کیم ) پیدا میکنم من از قصر دورم و خطر توی قصره و اونها حتی نمیزارند که جانگهوا پیش ایشون باشه مراقب ایشون هم باش .چون من میدونم که حتی اگه من هم نگم تو بخوبی مراقب جانگهوا هستی

 

جونگ دال هم که دیگه برای کیم یانگ کار میکنه پیش اون میره و میگه من فلان کردم و بمان و چقدر سود اوردم که کیم یانگ میگه خیلی خوب من بهت سرمایه میدم تا یک شرکت باز کنیم و روی چانگهی را کم کنیم . رییس جانگ هم به اونجا میاید و میگه که گونگ برگشته به چانگهی

 

 

 

در چانگهی هم همه چیز خوب پیش میره و چی ریانگ در مورد نیازهای تازه میگه که بحث میبره در مورد جانگهوا میگه من هم دلم برای اون تنگ شده حتماً خیلی نارحته که دادشش را هم از دست داده دلم خیلی برای اون می سوزه

 

 

گنگ بوک هم اشراف زادگان طبقه متوسط که مانند لرد کیم از فساد دربار و پایتخت خسته شدند و به شهرهای دیگه رفتند را جمع میکنه و میگه من از شما میخواهم که به پایتخت برین و با به کارگیری نیروهاتون دربار و قصر را اصلاح کنید .من میدونم که شما به خاطر فساد خانواده سلطنتی از قصر و پایتخت رونده شدین ولی اگه شماها کاری نکنید کشورمون نابوده میشه .شما باید به قصر برین و عالی جناب جوان را کمک کنید تا ایشون بتونند با تسلط کامل حکومت کنند و حضار هم اول با رفتن به پایتخت مخالفت میکنند ولی با اصرار گونگ بوک موافقت می کنند

 

 

 

پسر لرد کیم هم شاه میشه (شاهچی) و به دلیل سن کمش هر کی هر چی بگه قبول میکنه و در کل هئیت دربار و وزیران کشور را اداره می کنند . شاهچی هم که دلش برای چانگهی تنگ شده دلش می خواد که به چانگهی بره که جانگهوا هم دلداریش میده که شما هر جا بخواهید می تونید برید ولی الان باید اینجا بموند و با حکومت صلاحیت را به دربار بازگردانید . شاهچی میگه خوب وزیر دفاع کی بر میگرده که جانگهوا میگه هر وقت شما بگید

 

 

 

یوم مون هم اونجا حضور داره و با شنیدن حرفهای جانگهوا نگران اون میشه که میخواد چه کار بکنه . جانگهوا یه یوم مون میگه من خیالم راحته که تو کنار شاهچی هستی .که یوم مون میگه خوب وظیفه ام را انجام میدم .چانگهوا میگه چرا ناراحتی چیزی شده که یوم مون میگه نه. من اگه شما را نمیدیدم زندگی خیلی با الان خیلی فرق می کرد تو به من گفتی که دلت میخواد که من شاد و خوشحال باشم اما وقتی به روزهایی شادی که در زندگی داشتم فکر میکنم ، فقط اون روزهای که من تجارت و کاسبی را در موجینجو به تو یاد میدادم روزهای شاد زندگی من بوده و تو هم بدون هیچ احتیاطی همه چیز را یاد گرفتی .اونها روزهای رویایی من بودند و از اون روز شما همیشه در کنار من بودین ولی دورتر از من میشدی .اگر چه گفتی که میخوای با من ازدواج کنی و در کنارم بمونی ولی تو باز هم از من دور بودی . و این که میگی من را فراموش کن و میخواهی که من شاد باشم تناقض داره .خیلی سخت بوده که من تو در قلبم نگه دارم ولی فراموش کردن تو غذاب اورتره .من معتقدم که تا زمانی که بمیرم نمی تونم تو را فراموش کنم .اگه من قرار بود شاد باشم با فراموش کردن تو نمی شد . اما زندگی من برای دوست داشتن تو به پایان رسیده

 

 

 ارباب جو پیش جانگهوا میاید و میگه کیم یانگ برنامه هاش را شروع کرده و میخواد دخترش را به شاهچی قالب کنه و پدر زن شاه بشه و دیگه دربار را اینطور تحت سلطه اونه که جانگهوا میگه باید به هر طریقی شده جلوی کیم یانگ گرفته بشه

 

 

یوم مون هم در این مورد میپرسه که کیم یانگ میگه من که نمیخواستم ولی خاناوده سلطنتی میخواند چون دوست دارند اینطور من مراقب کارهای گونگ بوک باشم و من هم بدم نمی یاد پدر زن شاه بشم و قدرتی به دست بگیرم . چون به نفع تو هم میشه .من اونوقت بهت قدرت میدم که بتونی زود گونگ بوک را بکشی .مگه تو نمیخواهی اون را بکشی

 

 

موجین نامه جانگهوا را به گونگ بوک میده و گونگ بوک هم میگه کیم یانگ میخواد دخترش را بندازه به شاهچی و دربار و اشراف هم با اون همدست شدند . یون هم میگه باید بریم ارتش را بریم اونجا و این کیم یانگ را بکشیم که رییس موچانگ میگه نمیشه اگه این کار را بکنیم یانو جانگهوا و ارباب جو و شاهچی توی خطر میوفتند . گونگ بوک هم میگه همه اشراف و درباریها با اصلاحات عالیجناب کیم مخالف بودند حالا من باید کسانی بفرستم اونجا تا از ایشون به خوبی مراقبت کنند

 

 

در این راستا گونگ بوک هم نفراتش را به قصر میفرسته و جانگهوا هم به شاهچیه میگه اینها کسانی بودند که قبلاً در دربار کار میکردند ولی به خاطر فساد دربار از قصر به اختیار خودشون رفتند و حالا برگشتند که به شما خدمت کنند .شاهچی هم میگه اگه فرمانده جانگ اونها فرستاده من مقامشون را بهشون برمیگردونم و اونها به قصر راه میدم تا به من خدمت کنند

 

 

 

هیئت دولت با شاهچی جلسه میگیرند و در راس همه کیم یانگ با این کار گونگ بوک مخالفت میکنه و به شاهچی میگه گونگ بوک میخواد دربار را تحت کنترل خودش دربیاره شما نباید قبول کنید . جانگهوا میگه مگه این افرادچشونه اونها نفرات برجسته بودند که دربار هم صلاحیت اونها را تایید کرده مشکل خدمت اونها به عالیجناب چیه؟ کیم یانگ هم میگه ساکت شو اصلاً کی میگه تو مادرس عروس در کار حکومتی دخالت کنی . جانگهوا هم میگه چرا شما اینطور جلوی عالیجناب بلند داد میزنید و در کار ایشون دخالت می کنید .کیم یانگ هم که میدونه شاهچی چیزی سرش نمیشه و میترسه به جانگهوا میگه ساکت شو تا ندادم بکشنت و به شاهچی هم میگه شما باید دستورتون را پس بگیرید

 

 

 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد