تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

خلاصه قسمت هفتم 7 سریال افسانه جومانگ

دیدیم که سوسونو به خیال اینکه جومانگ تو سفر بهش دروغ گفته بد جور حال جومانگ را گرفت و از قبول اینکه براشون کار کنه خودداری کرد

از طرفی حاکم قوم هان دشمن سرسخت بویو برای شاه نامه داده که سریعا همه آهنگری ها و کارگاه های اسلحه سازیتو تعطیل کن و الا بد می بینی شاه هم که عصبی می شه می گه اون نامه را بسوزونین


اینم که یکی از وزرا و برادر ملکه هم هست داره با شاه مخالفت می کنه و می گه سریعا جانشینت را تعیین کن که با موج مخالفت ها روبرو می شه که چرا با شاه با توهین حرف می زنی

ملکه و دار و دستش که با اخراج جومانگ از قصر هم آروم نشدن می گن باید جومانگ را بکشیم تا خیالمون از بابت تاج و تخت مطمئن بشه و دارن نقشه قتل جومانگ را می کشن

خدمه بانو یوهوا براش خبر می یاره که وزیر داداش ملکه گفته باید ولیعهد تعیین بشه و خلاصه اوضاع قاراشمیشه و می خان ولیعهد رو تعیین کنن که اگه اینکار بشه اوضاع برای ما بیریخت می شه


خلاصه قسمت دوازدهم 12 سریال افسانه جومانگ

با خواهش هه مو سو از کاهن بزرگ زمینه دیدار هه مو سو و بانو یو هوا اماده شد و این دو عشق قدیمی بعد از بیست سال همدیگر را ملاقات کردند.

یوهوا: حتی اگر خواب باشم و این روح هه مو سو باشد که مرا در آغوش کشیده باز هم خوشحالم.
کاش می دانستی این سالها با غم فراغ تو چه کشیدم.

شروع قسمت 12:
هه مو سو و یوهوا با هم به کوهستان چومو می روند و در دل طبیعت از سالهای فراغ می گویند.
بانو از اخرین دیدار که هه مو سو نابینا بود و نتوانست بانو را ببیند تا به او بگوید از او باردار شده می گوید.
و به او می گوید نام پسرمان را به خاطر اینکه یادگار کمان داری تو بر او بماند جومانگ گذاشتیم.
و از هه مو سو می خواهد که بقیه عمرشان را با هم بگذرانند.
ولی هه مو سو می گوید پدر جومانگ همانی هست که او را بزرگ کرده و......


و همدیگر را در آغوش می کشند و به یاد گذشته ای که از هم دور بودند همدیگر را می بویند و می بوسند

شب هنگام یوهوا در قصر به چیزی که فقط فکر می کند هه مو سو و بازگشت به زندگی با اوست

و هه مو سو هم در کلبه در کوهستان به بانوی خود و پسرش که الان در کنار اوست فکر می کند.

بانو به دیدن شاه می اید و به او می گوید که هه مو سو را دیده و اجازه بده که بقیه عمرم را با او زندگی کنم.

شاه او را نوازش می کند و می گوید همیشه فکر می کردم که اگر هه مو سو زنده بود او را در جایی مستقر کنم و تو به زندگی با او ادامه دهی.
حالا که او زنده است به دیدار او برو

جومانگ مهارتش در جومانگ شدن کامل می شود و در آخرین تمرینی که با استاد خود دارد تیر اندازی در جنگ را تمرین می کند.


خلاصه قسمت دهم 10 سریال افسانه جومانگ

 نخست وزیر که حول ورش داشته میی گه نباید بزاریم کسی بفهمه که هه مو سو زنده است و می پرسه حالا باید چی کار کنیم که کاهن هم می گه من خودم این مسئله را حل می کنم و با عالیجناب صحبت می کنم.

ملکه که خوشحال به هوش اومدن پسرشه هی بال بال می زنه و خوشحالی می کنه که بانو یوهوا می یاد به دیدن شازده و یه کم تعارف های مسخره تیکه پاره می کنن مثلا یوهوا از حال شازده می پرسه و براش آرزوی سلامتی می کنه و ملکه هم از جومانگ می پرسه و اینکه ازش خبری داری یا نه

کاهن و وزیر به دیدن عالیجناب می یان تا در مورد اتفاقات پیش اومده توضیح بدن که شاه می پرسه قصر پیشگویی به چنین زندانی چه نیازی داشته در حالی که ما مامورانی داریم که هر مجرمی را ادب می کنن.

کاهن هم می گه اونجا مجرمینی بودن که با حالی که می شده اونا را اعدام کرد ولی اونجا نگه می داشتیم که طبق سرنوشتشون زندگیشون را به پایان برسونن . و می گه اونجا کسی بوده که شاه هم اونو می شناسه اون ژنرال هه مو سو بوده.

که یک دفعه رنگ از رخسار شاه می پره و کلی داد و بیداد می کنه که مگه تو نمی دونستی ن برای دوستم جونم را هم می دم چرا اینو به من نگفتی و خلاصه غربتی بازی در می یاره و می گه هر طوری شده باید از قدرتت پیش بینیت استفاده کنی و اونو برام پیدا کنی

شاه سر این مورد خیلی اعصابش به هم ریخته و بی ریخت شده و همش فکرش مشغول هه مو سو هست

برای تسکین دردهاش به دیدن بانو یوهوا می ره و بهش می گه گاهی فک می کنم اگه شما با هه مو سو زندگی می کردین واون الان زنده بود چه زندگی خشکلی داشتین و خوشتون بود که بانو هم می گه عالیجناب من همیشه هه مو سو را جلوی چشمام می بینم و نمی تونم فراموشش کنم و هر روز خاطراتش برام زنده تر می شه که شاه هم می گه منم همین طور هستم. و خلاصه کلی برای هم احساس در میکنند

داداشی ها برای جومانگ خبر می یارن که همه از پیدا کردن شما نا امید شدن و حالا موقعیت خوبیه که فرار کنین ولی اون می گه من باید به شهر برم و کاری را انجام بدم شماها هم برین موسانگ (همون رییس زندان) را پیدا کنین و بیارینش اینجا

و می یاد به هه مو سو می گه من می خوام برای تامین ما یحتاجمون به شهر برم و زودی می یام که هه مو سو نهی اش می کنه و می گه اونا تو را می کشن که می گه نگران نباش ..هه مو سو بهش می گه چرا از پدرت کمک نمی گیری چطور یه پدر می تونه پسرش را به کشتن بده که جومانگ می گه فعلا لازم نیست و به شهر می ره

اون ور قصه این کاردار گروه یون تابال هنوز دست از سر این آهنگره بر نداشتن تا بیاد و بهشون فنون مخفی ساخت شمشیر را یاد بده که اونم اینقدر متعصبه که اینکار را نمی کنه

اهنگر داره می ره خونه که یک دفعه یکی میی زنه پس گردنش و اونم جا می خوره

وقتی روش را بر می گردونه می بینه ا این که همون جومانگ خودمونه و خلاصه می رن به کارگاه و شروع می کنن به گپ زدن ... جومانگ برای اون قضیه اتیش زدن کارگاه عذر خواهی می کنه و اهنگر هم می گه من خیلی تو را دوست دارم شاه به اون دو تا شازده کارهای اداریی کشور را سپرده تو باید به قصر بیای که جومانگ می گه یه روز نظر شاه را جلب می کنم و الان اومدم تا از تو چن تا شمشیر بگیرم که مو پال مو اولش قر می یاد ولی وقتی جومانگ خواهش و تمنا می کنه می گه برات جور می کنم

شازده کوچیکه می یاد به بزرگه می گه من همه چی را به وزیر و کاهن گفتم که کله اون بزرگه سوت می کشه و می گه تو یلی خر و احمقی تو همه ما را به باد فنا می دی هیچ می دونی چی کار کردی؟؟؟

اونم می گه همه تقصیر را گردن من ننداز تو هم مقصر بودی و خلاصه شازده تصمیم می گیره برای پاک کردن گندی که داداشش زده بره پیش کاهن و باج سبیل بده تا کارشون نداشته باشه و دهنش قرص باشه