یوم مون به خودش میاید و سریع از اونجا جیم میزنه و گونگ بوک هم میره دنبالش ولی گمش میکنه
جانگهوا در کما به سر میبره و لرد کیم خیلی نگرانه از حکیم در مورد اون میپرسه که حیکم میگه چاقو به نقطه حیاتی نخورده ولی زخم عمیق و زنده موندش در هاله ای از ابهمه
گونگ بوک که هنوز هویت مجروح براش روشن نیست از بابت این اتفاق از لرد کیم عذر خواهی میکنه و به لرد کیم میگه من مراقبت از چانگهی را شدیدتر میکنم و اونها را دستکیر میکنم و من یک طبیب ماهر از چین برای افرادم آوردم اگه اجازه بدین اون میفرستم که بیاد که لرد کیم هم قبول میکنه
در همین حال ، حال جانگهوا بدتر میشه و لرد کیم داخل میره که افراد یوم مون می رسند و گونگ بوک قضیه برای اونها تعریف میکنه و میگه که لرد کیم زنده است و یکی از پیشخدمنهاش زخمی شده و حالش بده .گونگ بوک به یون میگه افراد را بردار و همه جا دنبال اونها بگرد و باید اونها را زنده دستگیر کنی
محافظ جانگهوا که از دست بک ینگ شکست خورده از گونگ بوک می خواد که به اون هم اجازه بده که دنبال فراریها بگرده که سون جونگ اون را می شناسه و تا حدی به هویت فرد مجروح پی میبره
یوم مون که از اتفاق افتاده خیلی ناراحته و اتفاقات را مرور میکنه
در همین حال بک ینگ میاید و با هم در حال فرار هستند که می بینند که از بندر محافظت میشه که یوم مون به بک ینک نشان عبور را میده و میگه تو از چانگی برو بیرون . وخود یون مون میاید بره که دیده میشه و فرار میکنه
فردا رییس موچانگ این قضیه را به گونگ میگه و میگه که اونها فرار کردند و گونگ بوک میگه افراد خودمون را به مقرر لرد کیم بفرستید
سون جونگ مراقب جانگهوا را دم خونش جلوش میگیره و می فهمه که شخص مجروع جانگهواست .و میره که گونگ بوک بگه که یاد حرف جانگهوا میوفته و بی خیال میشه
افراد گونگ بوک در مقرر لرد کیم مستقرر می شند که رییس موچانگ میگه ما باید برای محافظت از کشتی یکی از گروه های تجاری موجینجو به اونجا بریم و معلوم نیست وقتی به موجینجو میریم چه اتفاقی میوفته . دز همین حالا گونگ بوک به یاد اون شب میوفته ومیگه من حدس میزنم که طرف یوم مون بوده و احتمالاً بانو جمی پشت این ماجراست چون وزیر ارتش در موجینجو است و جون بانو جمی را در یانگزو نجات داده …. تا اینکه گونگ بوک میگه معلوم نیست چرا وزیر می خواد لرد کیم را بکشه ؟
خوب در غایب یوم مون لرد کیم مراقبت از جانگهوا را به عهده می گیره که خبر میرسه گونگ بوک اومده اونجا
لرد کیم به گونگ بوک میگه من قدر کار تو را میدونم اما باید افرادت را با خودت ببری تا دزدان را سرکوب کنی من مراقب خودم هستم . زندگی عزیزترین کس من در خطره من حتما می فهمم که پشت این ماجراست .گونگ بوک در مورد رابطه لرد کیم با وزیر ارتش می پرسه که لرد کیم میگه اون از افراد بازرس که کل است من و بارزس کل با هم رابطه معکوس داریم و گونگ بوک قضیه ملاقات بانو جمی و وزیر مذکور را به لرد کیم میگیه و میگه که وزیر قصد کشتن شما را داره
بانو جمی از یوم مون در مورد کشتن لرد کیم میپرسه که یوم مون میگه گونگ بوک اومد اونجا و من شکست خوردم و بانو جمی میگه با این مهارت چطور شکست خوردی .بانو جمی با نگاه معنا داری میگه نکنه به خاطر جانگهوا بوده چون من شنیدم که اون رفته به چانگهی که یوم مون هم میگه من دلیل خودم را داشتم واز اونجا میره و بانو جمی میگه اگه اینطور بخواهد ادامه بده این هم برای من دردسر میشه
ارباب یی هم به یوم مون میگه نگران نباش تو اگه موفق میشی فقط به نفع بانو جمی میشد حالا هم که موفق نشدی اون ضرر میکنه .حالا بانو جمی کارمشکلی برای پاک کردن این گند داره.تو لازم نیست در این مورد فکر کنی .باید در مورد حمله به گونگ بوک تمرکز کنی
سون جونگ هم که عذاب وجدان گرفته پیش گونگ بوک میره ومیگه اون کسی که توی خونه لرد کیم زخمی شده جانگهواست و اون سرپرست یک گروه بزرگ تجاری در موجینجوست همون گروهی که مسئولیت حفاظت از کشتیهاش را به تو داده . یون هم به گونگ بوک میگه هاجین هم قبلاً گفته که جانگهوا توی چانگهی دیده پس شاید سون جونگ راست میگه
گونگ بوک با سرعت نور به خونه لرد کیم میره و از لرد کیم در مورد حال جانگهوا میپرسه
و به بالین جانگهوا میره و ابراز احساسات میکنه
لرد کیم از گونگ بوک در مورد آشنایی با جانگهوا می پرسه که گونگ داستان زندگیش را میگه که اون برده بوده و الکی متهم به همکاری با دزدها شده جانگهوا نجاتش داده تا دوباره در یانگزو برده بوده …… و از این حرفها
و لرد کیم هم میگه من بعد از جنگ به عنوان فرستاده به چانگ ان رفتم و دیم که جانگهوا در فاحشه خونه کار میکنه و من اون را اوردم شیلا و وقتی فهمیدم که از خانواده اصیله خواستم آستین بزن براش بالا که خودش خواست تجارت کنه و من هم کمکش کردم وکار را شروع کرد بانو جمی به دلیل حمایت من از جانگهوا می خواست من را بکشه
وزیر ارتش وقتی می فهمه خیلی عصبانی میشه و بر سر بانو جمی ( مثل اون موقع که سر بانوان دربار در یانگوم داد میزد ) فریاد میکشه و میگه این چه گندیه که زدین حالا ما توی درسر می افتیم و بانو جمی که مدل موهاش را عوض کرده هم عذر خواهی میکنه و چانگ کیوم هم می خواد خودی نشون بده و میگه من دوباره یک سری ادم کش میفرستم که وزیر اون را دعوا میکنه و میگه من باید به چانگهی برم و نامه عالی جناب را به لرد کیم بدم و بانو جمی هم چنان عصبانی میشه که خدا را دیگه بنده نیست
مک بون برای بانو جمی خبر میاره که ارباب سول و ارباب جو برای دیدن اون اومدند
یوم جانگ هم ازش شراب میخواد جانگ هم میگه تمومش کن یوم جانگ میگه بنظر احمق میام نه؟
رییس جانگ هم میگه نه یوم جانگ میگه درونم سوخته مهم نیست چقدر مینوشم اما احساس
راحتی نمی کنم چرا باید آتش درونم رو خاموش کنم؟ و از این حرف ها که جانگ دال سر میرسه
رییس جانگ هم میگه چیزی میخوای؟ اونم میگه ارباب دنبال سرپرست میگرده رییس جانگ هم
میگه که از این ماجرا یک کلمه هم به ارباب نگو
جانگ پیش ارباب یی میره ارباب یی ازش میپرسه یوم جانگ کجاست؟
اون هم میگه که رفت گشت بزنه ارباب یی میگه چه اتفاقی برای یوم جانگ افتاده اون هم میگه که از
وقتی از پیش بانو جمی برگشته بی قراره رییس جانگ میگه ارباب میدونی تو اون ملاقات چی شد؟
ارباب یی هم میگه تنهام بزار
نیو چانگ میگه یوم مون به کشتی های تجاری بانو جانگ هوا حمله نمی کنه بانو جمی هم میگه اگه
من از یوم جانگ استفاده می کنم میخوام جانگ هوا رو فراری بدم فقط صبر کن و ببین. این جنگی با
مزه است
سرپرست گروه جانگ هوا به گونک بوک میگه که زمان تحویل کالا به شهر امپراطور عقب افتاد
محموله بار کشتی یک ماه دیرتر میرسه ما هنوز هیچ کشتی سازی نداریم
کاپیتان جانگ هم تعدادی کشتی ساز ماهر بهشون میده
اون ها باهم به پایگاه گروه تجاری جانگ هوا میرن اینجا یوم جانگ تعدادی دختر بچه میبینه
رییس موچانگ هم میپرسه این دختر ها تو معاملات شما چه نقشی دارند؟
سرپرست گروه جانگ هوا هم میگه اون ها یتیم هایی هستند که تو پدر مادرشون رو تو قحطی از دست دادن ارباب
ما از اون ها مراقبت میکنه
یون هم میگه پس تو اون ها رو به عنوان معشوقه به شهر امپراطور میفرستی؟
سرپرست میگه نه اونا به دستور اربابمون چینی یاد میگیرن تا بعدا تاجر بشن
یوم جانگ هم میگه دوست دارم اربابتون رو ببینم
سرپرست: من بهشون میگم
جانگ هوا هم مشغول یاد دادن چینی به بچه هاست
وقتی درس دادن به بچه ها تموم میشه خودش یاد سال هایی که با بانو جمی بوده و رقص و …. یاد میگرفته میفته
تو همین حال هوا بود که یه بازرگان از چین میاد به ملاقاتش البته باید بگم که بازرگان رو یوم جانگ
فرستاده بود
اون به جانگ هوا پیشنهاد قاچاق میده و میگه شما باکمک ما می تونین از بانو جمی جلو بزنین اما
جانگ هوا قبول
نمیکنه در آخر هم ازش میخواد که پیش اربابش بره جانگ هوا هم قبول میکنه
جانگ هوا با محافظش به کشتی اونا میره و این خانوم بازرگان هم میگه که ارباب ما منتظره
جانگ هوا به محافظش میگه منتظرش باشه و خودش میره داخل
یوم جانگ میگه خیلی وقته منتظرتم من پیشنهادی برای معامله دارم چون من میترسیدم شما نیاین
اگه بفهمید منم
جانگ هوا : آسایش شما سخته و این روی قلب من سنگینی میکنه خوشحالم که خوب شدی
یوم جانگ: همچنین تو باید تغییر کنی آیا تو موافقی که معاملاتت رو قوی تر شروع کنی و تهدیدهای
بانو جمی رو
تموم کنی؟
جانگ هوا: پیشنهاد قاچاقت رو میشنوم من تهیه کالا های چینی رو تضمین می کنم اگه پیشنهاد منو
قبول کنی اما
من قبول نمی کنم من معاملات خودم رو ادامه میدم حتی اگه این راه برای من طولانی بشه
یوم جانگ: شنیدم کاپیتان جانگ به شیلا برگشته و تو مراقبت از کشتی های تجاری ات رو به اون
سپردی آیا تو
تمام این مدت مورد توجه کاپیتان جانگ بودی؟
جانگ هوا: من. من تمام عشق های گذشته ام را فراموش کرده ام من موفق شدم که خداحافظی کنم
یوم جانگ: من. آیا تو میدونی من در اون سالهای گذشته چطور زنده موندم؟ در حقیقت من نتونستم از تو حمایت
کنم من از گناهانم عذاب می کشم
یوم جانگ جانگ هوا رو بقل می کنه
یوم جانگ: من نمی تونم بزارم بری
یوم جانگ: حالا که میدونم زنده ای
جانگ هوا: لطفا نزار که من بیشتر از این به تو صدمه بزنم
جانگ هوا: تو باید منو فراموش کنی
جانگ هوا: میفهمی من چطور سالها پیش زنده مونده ام؟ من به وسیله دزد ها در بندر یوسان دستگیر شدم چانگ
ان منو بعنوان برده گرفت من به یک فاحشه خانه فروخته شدم از روی ناامیدی سعی کردم خودم رو بکشم اما به
وسیله ی یک مرد بخشنده شیلایی نجات پیدا کردم من راهم رو مشخص کردم
جانگ هوا: و نمی تونم به تو خدمت کنم
یوم جانگ: راه تو رفتن زیر سایه کاپیتان جانگه برای آسایش زندگیت؟
جانگ هوا: من تاجرم و … من فقط با مردمی معامله می کنم که بخشی از ارزش هاشون مثل من باشه من باید برم
یوم جانگ: بانوی من
رئیس موچانگ و یون مشغول آموزش به سرباز ها بودن که جانگ بوگو میاد رئیس موچانگ میگه که
اون ها محافظین کشتی تجاری هستن من ماهرترین اون ها رو انتخاب کردم
بعد از گذشت چند هفته زمستون میاد
جانگ بوگو به یون و رییس موچانگ میگه که چه اتفاقی برای کشتی سازانی که موجینگجو فرستادیم
افتاده؟ موچانگ: اونها باید کشتی رو تعمیر میکردن
ما باید یک کشتی جدید بسازیم کشتی جدید رو برای به آب انداختن در بندر چانگ جی درست میکنیم
جانگ بوگو میگه من خودم کشتی ها رو بازرسی میکنم به یون هم میگه که برای گشت زنی آماده شه
وقتی برمیگردن هاجین میاد و میگه ماجاسوس رو دستگیر کردیم و نقشه ای پیدا کردیم که راه های
اصلی چانگ هی و راه های اصلی نقشه ما در اون بود
جانگ بوگو از جاسوس میپرسه که برای کی کار می کنه
یون هم وقتی میبینه جاسوس جواب نمیده عصبانی میشه و شمشیرشو زیر گلوی جاسوس میزاره و میگه
که اعتراف کن برای کی کار میکنی؟
یون میگه اون باید دزد دریایی باشه جانگ هم به جاسوس میگه اگه حرف بزنی زندگیت رو میبخشم
جاسوس هم میگه چطور میتونم بهتون اعتماد کنم به حر حال من میمیرم پس منو بکش
اونا به داخل ساختمان میرن
رییس موچانگ میگه اگه اونا سعی کردن موقعیت راه های اصلی رو یاد بگیرن دزدها نقشه حمله به
چانگ هی رو دارن
یون هم میگه اونا میدونن ما کشتی یک گروه تجاری رو از موجینگجو اسکورت میکنیم ما نمی
تونیمامنیت خودمون رو تضمین کنیم اگه تقسیم بشیم
چی ریانگ هم میگه اگه به چانگ هی حمله بشه همه تلاش ما بی فایده هست ما باید یک نقشه بکشیم
جانگ بوگو هم پس از سکوتش میگه که دزدها به چانگ هی حمله نمیکنن هدف اونا کشتی تجاریه ما با
نقشه ای باید از کشتی تجاری محافظت کنیم من با دولت درباره دفاع از چانگ هی صحبت می کنم به
یون هم میگه امنیت اطراف بندر رو بیشتر کنین
جانگ هوا در حال دور زدن تو بازار بود که هاجین اونو می بینه
اما هاجین که مطمئن نبود اون کیه اون جا چیزی نگفت
تو بندر هاجین توفکر بود که یون بهش گفت: به چی فکر میکنی؟ هاجین گفت: میدونم تو اونو قبلا
دیدی. یون گفت: کی؟
هاجین طوری که به جواب یه مسئله پی برده میگه بانو جانگ هوا . من بانو جانگ هوا رو تو بازار چانگ
هی دیدم یون هم میگه که خیالاتی شدی و … هاجین میگه من مطمئنم
یون: اگه بانو جاتگ هوا تو چانگ هی باشه او حتما میدونه ما تو چانگ هی هستیم و میاد کاپیتان جانگ
رو ببینه این مزخرفات رو فراموش کن راستی تو باید تو این ماموریت ذخیره بمونی
هاجین: ستوان
یون: من نمی تونم ببینم کسی به تو دوباره صدمه بزنه ما دزدا رو ازبین می بریم تو پیش بانو چی ریانگ
بمون
هاجین: من نمی تونم این کار رو بکنم
یون: چی؟
هاجین: زن ها هم حق دارن هدف داشته باشن من به چانگ هی اومدم تا دزدهارو نابود کنم و این وظیفه
منه
یون: تو بهتره به من گوش کنی
هاجین: تو نمی تونی جلوی منو بگیری
یون: خیلی سرسختی
هاجین: توباید بدونی که والدین من به وسیله ی دزدها کشته شدن مگه نه؟
یون: بله
هاجین: من می دونم تو نگران منی اما اگه نتونم بادستام انتقام اونا رو بگیرم نمی تونم راحت باشم
یون: می دونم چه احساسی داری اما من نگرانم و این برای تو خطرناکه تو باید در تمام این ماموریت
خطرناک در کنارم بمونی. باشه؟
هاجین: باشه
محافظ بانو جانگ هوا به وزیر سابق میگه بانو جانگ هوا اینجاست
اون هم به پیش باز جانگ هوا میره
جانگ هوا میپرسه که همه چی خوب پیش رفت وزیر هم سرش رو پایین میاره
اونا به داخل اتاق میرن جانگ هوا میگه شنیدم مرتب به تفریح میری آیا از موندن تو چانگ هی لذت می
بری؟ وزیر میگه که الان میفهمم چرا به من پیشنهاد دادی که به چانگ هی برم
من الان رسیدم اینجا اما اماده ام همه چیز رو درباره دربار امپراطور فراموش کنم من شنیدم تو حفاظت
از کشتی ها رو به جانگ بوگو دادی هنوز هم نتونستی ملاقاتش کنی؟
جانگ هوا میگه نتونستم وزیر میگه تو کارهای مهم رو به اون دادی بدون این که حتی ملاقاتش کنی؟
جانگ هوا هم از کاپیتان جانگ تعریف میکنه و میگه من می دونم کاپیتان جانگ بهترینه. من برای بانو
جمی در یانگزو کار میکردم میدونم کاپیتان جانگ از گروه سول پیانگ هست وزیر هم میپرسه که
میتونم به اون اعتماد کنم اون میگه تو میتونی به اون اعتماد کنی
یوم جانگ و رییس جانگ و ارباب یی یه جلسه تشکیل دادن و یوم جانگ هم مثل همیشه نظر های
خوب میده ( در واقع من نمی دونم این ارباب یی چی کاره هست )
یوم جانگ: کشتی تجاری بندر دوکجین رو ترک کرد و از میان آب های پالگیوم و سادانگ عبور میکنه
ارباب یی: کجا میخوای بهش حمله کنی؟
یوم جانگ این دفعه یه ایده نو میده و میگه: من تو خشکی به اونا حمله میکنم نه تو دریا
ارباب یی: تو خشکی به اونا حمله میکنی منظورت چیه؟
یوم جانگ: جانگ بو گو آماده حمله دریاییه ما وقتی که عبور کردن حمله میکنیم میان آبهای ساندوگ
و اونا رو تو در کنار ساحل فریب میدیم و در خشکی و دریا با هم کمین می کنیم بهترین استراتژی برای
غافلگیر کردن اونها و ما کالاهای اونا رو فورا بدست می آوریم
رییس جانگ: اما قدرت مردان جانگ بوگو تو خشکی خیلی بهتره
جنگ با وو نینگ جو ثابت کرده همان طور که میدونی مردای ما تو خشکی درمانده هستن
یوم جانگ: مهارت جانگ بوگو در کشتی رانی و نیروی جنگی بیشتر هست ما تو جنگ دریایی میتونیم
به اونها ضربه وارد کنیم اما نمی تونیم اون ها رو ازبین ببریم
یوم جانگ: این تنها فرضت برای شکست دادن جانگ بوگو و متوقف کردن گروه سول پیانگ هست
ارباب یی: تو میتونی این کار رو انجام بدی؟
یوم جانگ: من خودم شخصا مردای جنگی رو انتخاب می کنم لطفا به من اعتماد داشته باش
یوم جانگ هم میره که افراد رو انتخاب کنه
رییس جانگ میگه: اون راهنمای دسته دزدان یومچاست
راهنما: من مان چول هستم
یوم جانگ میگه تو باید بدونی من برای چی اینجا هستم اگه تو مهارتت رو ثابت کنی تو جلودار حمله ما
میشی و غنیمت های جنگی برای تو میشه
یوم جانگ به افراد میگه که بپرن توی آب و با تیر کمان و نیزه کسایی که دیرتر به ساحل میرسن رو
میزنن
یوم جانگ از بین افرادی که سریع تر رسیدند سه نفر رو برای برج نظارت انتخاب کرد
تو راه برگشت که از جنگل گذشتن رییس جانگ به یوم جانگ میگفت که یه تعداد افراد بی حریف رو
انتخاب کنه که یه پسر جوون بهشون چند تا تیر مثل تیر های یوم جانگ پرتاب کرد که یکی از آدم های
یوم جانگ رو کشت و یکی هم به طرف یوم جانگ پرتاب کرد که یوم جانگ به صورت خیلی حرفه
ای تونست جلوی تیر رو بگیره
اون پسر هم کل نیرو هایی که با یوم جانگ بودن رو شکست داد رییس جانگ هم ازش شکست خورد
البته جانگ دال که اصلا جلو نرفت یوم جانگ هم تونست اون پسره رو راحت ( زیاد راحت هم نه)
شکست بده
یوم جانگ اون پسره رو به پایگاهش میبره جانگ دال بهش میگه که تو آرزوی مرگ داشتی؟
رییس جانگ میگه کی تو رو فرستاده یکی از افراد یوم جانگ میگه که میدونه که اون کیه و اون به
رییس قبلی این منطقه خدمت میکرد قبل از اینکه ما اینجا رو تسخیر کنیم یوم جانگ هم از اون پسره
میپرسه که چرا سعی کرده انتقام بگیره اون پسره هم میگه منو بکش رییس جانگ هم میخواست اونو
بکشه که یوم جانگ جلوی اون رو میگیره اون پسره رو زندانی میکنن تا بعد حسابش رو برسن
بانو جمی هم تو فکر بود که نیو چانگ و یکی از سرپرستان جانگ هوا میان تو و نیو چانگ بهش میگه
که رییس نون پیشنهاد شما رو قبول کرده بانو جمی هم به سرپرست نون میگه که تصمیم عاقلانه ای
گرفتید من شنیدم که خیلی نزدیک به جانگ هوا هستی این درسته؟ سرپرست هم تایید میکنه بانو جمی
هم میگه که تو باید بفهمی که اون چطور گروهش رو ساخت سرپرست نون هم میگه که اون یه تاجر
بزرگه و همه سرپرست ها مطیعش هستند بانو جمی هم میگه معامله گر زرنگ و باهوش نمی تونه تنهایی
کار کنه معاملات اون سریعا توسعه یافته یه نفر باید از اون حمایت کرده باشه اون کیه؟ به من بگو
سرپرست یون هم میگه که اون وزیر سابق هست
بانو جمی: جانگ هوا چطور اونو میشناسه ؟
سرپرست نون: ما نمی دونیم او به تازگی به موجینگجو اومده و با وزیر سابق ملاقات کرده
بانو جمی: مهم نیست که چطور فکر کنم حالا میفهمم چرا به چانگ هی آمده پدر جانگ هوا یک بار
به دولت چانگ هی کمک کرده وزیر به جانگ هوا اعتماد داره
نیوچانگ: وزیر سابق با تو دوستانه برخورد نکرد اگه وزیر سابق از اون حمایت کنه تهدید بزرگی برای
تو خواهد بود
تو این حال هم تا بونگ میاد تو و میگه وزیر ارتش اینجاست
بانو جمی هم به پیش باز وزیر ارتش میره
بانو جمی: سرور من چه سورپرایزی
وزیر ارتش: خوب هستین؟
بانو جمی: بله من همیشه به شما مدیونم
بانو جمی: برای چه به موجینگجو آمده اید؟
وزیر ارتش: من برای تحویل فرمان سلطنتی آمده ام
یومون هم همین خبرو میاد به ارباب ئی میده و ارباب میگه : خاک وچوک چه جسارتا ما باید با بانو جمی صحبت کنیم
مراقب جانگ هوا میاد و میگه یه گروه جدید وارد موجینجو شده که سرپرست این گروه اسمش جانگ بوگو هست و جانگی هم که اسم عشقشو میشنوه منقلب میشه
لرد میاد و با جانگی صحبت میکنه و قضیه رو با جانگی میگه که اونم میگه من اونو میشناسم و کل اشنایی اون با گونگ بوک رو از اول که برده بوده تا اخ با لرد میگه و باعث میشه که لرد بیشتر از گونگ بوک خوشش بیاد
جانگی به ساحل میره و از دور به عشقش نظاره میکنه
گونک و بروبچش دارن میرن چانکهی که تو راه یون مگه ما خیلی وقته نیومدیم اینجا و دلم تنگ سده رییس موچانگ هم با گونگ دردو دل میکنه
همه وارد چانگهی میشن و چیریانگ که زودتر وارد شده با حکم ران اونجا میاد پیش گونگ و حکم ران میگه چون لرد به ما گفته ما شمارو حمایت میکنیم و گونگ هم میگه ما میخوایم تو کارخانه کشتی سازی کشتی بسازیم
این دو افریته هم جلسه گرفتن و جمی میگه من پوست از سر این لرد میکنم و ارباب ئی هم میگه من همه رو جز دزدان دریایی با هم متحد کردم و قبل اینکه تو این کارو کنی من گونگ بوکو از سقف اویزون میکنم
یون و گونگ با هم به یاد بچگشون میرن تو ساحلو قدم میزننو دنبال قبر بابای گونگ میگردنو پیداش میکنن البته با شکو تردید و بعد هم سر قبر باباش مراسم انجام میده گونگ بوک
اینجا هم گونگ بوک داره به افرادش اموزش تیر اندازی میده
اینجا هم یه جلسه دارن و میخوان به دزدان حمله کنند که میگن ما باید اول به دزدان جزیره دانگ سا حمله کنیم و به یون میگه بپر برو بروبچ رو اماده کن
جونگ دال هم میره به یکی از فرماندها سر بزنه که میبینه مست کردو بهش میگه تو خجالت نمیکشی تو حیا نمیکنی بعد میفهمه به یه سه تا دختر هم توو اتاف ... میگه ای خاک بر سرت من تو عمرم تا حالا موقع کار از این کثافت کاریب ها نکردم و جو ارباب ئی میگیرتش و میگیره این رئیسرو میزنه و میگه تو باید همیشه اماده باشی بعد به اون نوچش میگه من از الان الگوی خودم رو یومون قرار دادم (بیچاره یومون) و تیکه جالب اینجاست که ابروهاشو مثل ارباب ئی میکنه
گونگ بوکو و موچانگ و یون دارم با هم گپ میزنن که هاجین میاد میگه سانگ پیل زخمی برگشته ازش گونگ میپرسه کجا بودی و اون هم میگه ( با لهجه الن دلون بخونین) پدر من به خاطر تو رفتم تا جاسوسیه اون ها رو کنم وبعد گونگ ازش میپرسه چرا این کارو کردی میگه به خاطر اینکه شما منو اون موقع بخشیدید
و بعد برو بچ گونگ شروع میکنن به حمله کردن که میگیرن بابهای افراد جزیره دانگ سا رو میارن جلو چششون و یون در این موقع می فرماید: من میخوام خودم همه اینا رو بکشم چون اونها ناموس من هاجینو زدن دستشو زخمی کردن (اوه اوه یا بیژن پیغمبر یون غیرتی شد) اما گونگ نمزاره و میگه اینا فقط به حرف سرپرستاشون گوش میکردند ما میتونیم اینارو بیاریم تو شرکت خودمون و این کارهم میکنه
و جانگ دال هم این خبر مسرت بخشو به ارباب ئی میده و سرپرست جانگ میگه : من باید تو دهنه این گونگ بزنم (جمله امام خمینی)
و در اینجا هم یومون داره به سربازاش اموزش میده که سرپرست جانگ دو نفر که داشتن فرار میکردنو میاره و یومون هم برای اینکه بگه ما هم هستیم و یه خودی نشون ده میگیره این دو نفرو رو دیدیم دادادم دودوم میکنه (میکشه)
افراد بانو جمی میرن که ببینن چه کسی داره با شرکتشون میجنگه که که محافظ جانگ هوا نمیزاره و اونارو شکست میده و سپس اونا میرن پیشه نیون چانگ که نیون میگه خودم میرم که بفههمم کی پشته این ماجراست
مک یونگ داره با بانو جمی صحبت میکنه و میگه ما داریم از شرکت رقیب شکست میخوریم که وتی میره نیون چانگ میاد و ه جمی میگه من فهمیدم که جانگ هوا زئیس اون شرکت هست و بانو هم تا اینو میفهمه میگرخه
مک یونگ اونجا والگوش وایساده بود و میره این خبرو به پسرش میده و پسرشم میره که بره به گونگ بده
روز بعد جانگ هوا میره به مقر بانو جمی
جانگی میره پیشه بانو جمی و بانو میگه من تو رو بزرگ کردم این رسمشه بشکنه دستم که نمک نداره بعدجانگی میگه من میخوام با شما رقابت کنم و هر فوتوفنی که از شما یاد گرفتم به کار میبرم و پا میشه میره که بانو جمی با خودش میگه خودم کردم که لعنت بر خودم باد
میریم به یانگزو ارباب سول چشم انتظاره که یه نامه از گروهش براش بیاد و بعد میبینه که خرزو خان(ارباب جو) واردمیشه و به سول پیانگ میگه از بست چشم انتظار ماندی گوشت تنت اب شده بیا اینم نامه از چی ریانگ ارباب سول هم که میفهمه اوضاع در ارامشه یه نفس راحت میکشه
یومون میره به مقر گونگ تا جاسوسی کنه وقتی دارهجاسوسی میکنه یون میبینشو میگه تو کی هستی اما یومون از دست اون فرار میکنه
یون عصبانی میره به گونگ میگه قضیرو و بعد موچانگ میگه اونا ممکنه به ما حمله کنن و گونگ هم میگه سربازای مرزی رو زیاد کنید
روز بعد چیریانگ میاد پیش گونگ و گونگ میگه تو اید برگرد میگه من تازه اومدم کجا برم بهتر از اینجا بعدش میگه من میخوامیه خواگاه اینجا بزنم و لرد میاد میگه تو کجا ودیو من نمیدونستم تو امونا دنبالت بودم اینجا پیدات کردم (به گونگ میگه) و بعد میگه بیا برمدم ساحل کارت دارم
میرن تو ساحل و با هم حرف مزنن و لرد میگه من میخوام تو بیای تو شهر سلطنتی و ادمای فاسد رو از بین ببری بعد از اینکه کارت تموم شد جامعه بشری به ادمی مثل تو نیازمند است
و اینجا هم جلسه ای بپا کرده گونگ که چیریانگ توش میگه من تازه دوهزارم افتاد چرا تو اینجارو برای مرکز تجاری بودن قرار داددی چون انجا از نظر جغرافیایی بهتر از یانگزو هست
بعد این سه نفر میرن بیرون که بگپن که موچانگ میگه تاجرا قرار مالیت سلطنتی رو ببرن اما چون دریا دزد داره قراره پیاده برن که گونگ دوباره دوگولش اینجا کار میکنه
و این پدر رو پسرم در حال صحبت کردنن که سون جونک میگه من میخوام از گروه بانو جمی بیام بیرون و برم به گروه جانگ هوا که پدر بدش نمیاد اینا میرن پیش جانگی که این خبرو بهش بگن اما جانگی میگه این کارو نکنین این رسم لوتی گری نیست بعد این بانو جمی فکر میکنه من شمارو خریدم کارتونو بکنین تا موقعی که دستور سرو بشه بعد سون جونگ میگه م نبه گونگ میگم که شما رئیس این شرکت هستین و جانگی هم برای این که ناز کنه میگه حالا فعلا نگو به موقش خودم میگم
گونگی با موچانگ میره پیش فرماندار موجینجو که بگه ما میتونیم کشتی های مالیاتیو اسکورت کنیم که بتونن از دریا زودتر برن اما این چانکیوم هنم که دیگه کفرش در اومده از بس گونگ بوک تو کارش دخالت میکنه داد میزنه و میگه نه نمیشه دست از سرم ر دارین و موچانگ در این لحظه میگه بیچاره موجینجو ببین موجینجو چیه که این بی غقل فرماندارشه
گونگ خودش یه جلسه میزاره و سرپرستارو جمع میکنه ومیگه ما کمکتون میکنیم تا کشتی هاتونو از دریا عبور بدین اون ها هم میگن اونجا پر دزد ما نمیتونیم این کارو کنیم و میترسن اما گونگ میگه ما بهترین مامورانمونو میدیم اما بازم سرپرستا راضی نمیشن
بعدش نیون چانگ میره جریانو به بانو جمی میگه که بانو جمی میگه خدایا یا منو بکش یا این گونگ بوکو
دوباره گونگ به این سرپرستا میگه ما دزدای یه جزیررو گرفتیمو از این حرف ها اما بازم هیچ کدوم قبول نمیکنن که در ان موقع یون اعصابش خورد میشود و میگه اگه سرپرست نبودید بهتون میگفتم
سرپرست شرکت جانگی میره پیشش و میگه قضیه از این قراره و جانگی هم که از خدا خواسته بوده قبول میکنه و میگه برو بهشون بگو.نیون چانگ هم میاد و به جمی میگه هیچ شرکتی قبول نکرده جز شرکت جانگی جونت تو دلش میگه (خاک بر سرت با این بچه بزرگ کردنت)
بانو جمی میره به یومون میگه به شرکتی که قراره از دریا عبور کنه خفن حمله کنید بعد بهش میگه که این شرکت برا جانگی هست و یومون هم میگه اااااااااااااااااااااااااااااااااا و دست به دهن میمونه
گونگی میره به محل جانگی که لیست کالاها رو بگیره و میگه من میخوام با رئیس شرکتتون صحبت کنم اما سرپرست میگه فعلا نمیشه
جانگی در این لحظه داره با تموم وجودش به گونگ نگاه میکنه و از ته اعماق قلبش یه آه میکشه
یومون هم اومده ببینه که بانو جمی بهش راست گفته یا نه که میفهمه بله درسته