تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

خلاصه قسمت بیست و یکم سریال امپراطور دریا

گروه تجاری سول که هیچ راهی برای جلوگیری از ور شکسته شدن ندارن مگه اینکه از میان سربازان یی سا دو که تنگه را بستند رد بشن و نمک و برنج به شیلایی ها برسونن حالا طبق نقشه قبلی وارد کار شدن 

یومون هم که حالا شده یکی از فرماندهان ارشد ارتش یی سا دو داره برنامه ریزی می کنه که جلوی گروه سول را بگیرن 

حتما یادتونه گروه بانو جمی هم برای تجارت اومدن همون جایی که یومون اینا هستن جونگ دال هم که خیلی از گونگ و یون دق دل داره وقتی سوجون را می بینه سر اون تلافی می کنه

رییسشون وقتی می فهمه گونگ بوک از مرز رد شده به یومون می گه برو و اونو زنده برام بیار اینجا

اونا هم دارن از رو نقشه نیگا می کنن ببینن حالا گونگی اینا کجان تا برن دمارشونو در بیارن

 

یون هم که مامور شده بود خبر سلامتی اعضا و مرسوله را به ارباب سول بده به سلامت به گروه ملحق می شه و می گه : گفتم بهشون

سربازای یومون می یان که ارباب سول را گروگان بگیرن ولی وقتی اونو پیدا نمی کنن بانو چی ریانگ را می برن

این خبر به گوش بانو جمی می رسه و با ارباب جو نقشه هایی را طرح می کنن

گونگ که بار را به سلامت به مقصد رسونده وقتی می خاد تحویل بده فرمانده اونا می گه من نمی تونم الان پولشو بدم ولی هم اعتماد کنین و بار را خالی کنین

همه مخالفن ولی گونگ که صلاح را در دادن بار بدون پول و اعتماد به اون فرمانده می بینه بار را خالی می کنه

چی ریانگ پیش یومون اورده م شه و وقتی دلیل را می پرسه بهش می گن ما تو را اوردیم تا گونگ ا به دام بندازیم

جونگ دال از طرف یومون به اردوگاه گونگ اینا می یاد تا خبر دستگیری چی ریانگ را به اون بده و بهش می گه یومون گفته اگه به اردوگاه ما نیایی ما اونو می کشیم.

گونگ به بر و بچ می گه بزارین اون بره که با این کار خون یونو به جوش می یاره

جونگ دال هم که می دونین هیچ دختری از زیر دستش رد نمی شه مرتیکه شهوتی داره بانو را مسخره می کنه و می خاد تا.......

ولی چی ریانگ از اوناش نیس دیگه بابا سریع خنجر جونگ دال را می کشه و اونو تهدید به مرگ می کنه و اون هم می افته به قلت کردن و گه خوردن و تو را خدا ببخشین و.....

یومون سریعا خودشسو می رسونه و به بانو می گه می تونی بکشیش ولی من نمی زارم تو بری تو باید باشی تا گونگ بیاد . بانو هم اونو ول می کنه و می گه خودمو می کشم تا فرمانده جانگ گیر نیوفته و......ولی یومون نمی زاره

گونگ نامه ای برای بر و بچ می نویسه و شبانه به اردوگاه دشمن می ره

سربازا سریع اونو محاصره می کنن . والبته یومون طبق قولش چی ریانگ را رها می کنه

چیریانگ هم ناراحته که چرا گونگ به خاطر اون.... و خلاصه یه صحنه رمانتیک عاشقانه....

فرمانده دشمن می یاد و اونو به خاطر شکستن حصر اون جاده به مرگ محکوم می کنه

ولی ارباب ئی می گه نباید اون رو بکشیم چون فلان می شه و بهمان می شه و....بنابراین اونو به زندان میندارن

سوجون و باباش به این کثافت رشوه می دن تا بزاره گونگ را ببینن

با گونگ ملاقات می کنن و ...

جانگهوا که کارش تموم شده قصد برگشت به شهر را داره و از یومون هم خدافظی می کنه واون می گه براتون سرباز می فرستم که راحت برین

سوجون که می دونه اگه برن گونگ کشته می شه میون راه به جانگ هوا می گه و اونم دوباره به مقر ارتش بر می گرده

و از یومون عاجزانه می خاد که گونگ را آزاد کنه و حسابی خودشو کوچیک می کنه تا اون قبول کنه

ولی یومون می گه این کارت فقط خشم به اونو تو دل من زیاد می کنه

تا اینکه جانگی جون می گه من زنت می شم تاونو رها کن

هی هی هی هی پدر عشق بسوزه که با ادم چی کارا نمی کنه برا اینکه عشقق را از دس نده به این پسره پر رو می گه من زنت می شم

اون عصبانی می شه و می یاد بیرون و برایاولین بار گریه می کنه این صحنه همراه با موسیقی بسیار زیبای جدیدی همراهه که به زودی می زارمش براتون تا دانلود کنین

ولی دلش نمی یاد و می یاد اونو نجات می ده

از طرفی ارباب سول در بستر افتاده و عنقریبه که سوپ رحمت الهی را سر بکشه .....

چی ریانگ پس از شنیدن خبر آزادی گونگ بوک این ریختی می شه

حالا جانگی جون می یاد تا به قولش عمل کنه و بشه زن ارباب

گروه تجاری سول به سلامت بر می گردن

و گونگ برای دیدار با ارباب به اتاقش می یاد

بانو جمی از این دو تا باز خواست می کنه که چرا جانگی بر نگشته که اونا می گن گفته می خام زن یومون بشم اونم تعجب می کنه و می گه باید برم ببینم اونجا چه خبره!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

ارباب ئی به یومون می گه(با لحن بابا به پسر بخونین) : بابا دست زنتو بگیر ببر کنار ساحل براش یه خونه بگیر اینجا ارتشه مرد نامحرم زیاده و چشمای همشون هم دریده است

سوجون جریان جانگ هوا و قولی که داده را برای گونگ بوک تعریف می کنه

اینم قیافه اون بعد از شنیدن این خبر دردناک

 ادامه دارد........

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ب.ظ


بسیار عالی ولی خیلی کم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد