خلاصه قسمت شصت سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت پنجاه و نهم سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت پنجاه هشتم سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت پنجاه و هفتم سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت دوازدهم 12 سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت یازدهم ۱۱ سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت دهم 10 سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت نهم 9 سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت هشتم8 سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت هفتم 7 سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت ششم 6 سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت سوم 3 سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت دوم ۲ سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت اول 1 سریال افسانه جومانگ
افراد جومانگ پسرعمه سوسانو رو می بینن و مخفیگاهشونو پیدا میکنن،پسر عمه دارویی رو که معلوم نیست اون موقع شب از کجا اورده به سویانگ میده،جومونگ با دیدن سوسانو هری دلش میریزه...
سونگ یانگ که نمیتونه بیشتر از این حقارت رو تحمل کنه تصمیم میگیره به گیه رو حمله کنه
بالاخره سوسانو به هوش میاد و از جومونگ بابت کمکش تشکر میکنه
چون اوضاعش خیلی وخیمه جومونگ پیشنهاد میکنه اون و سه تفنگدار حواس ارتش سانگ رو پرت کنن اینا هم یواشکی جیم بشن
یکی از سربازا سوسانو رو کول میکنه و به دستور جومانگ میرن گیه رو
جومونگ بهشون میگه تا من بهتون اوکی ندادم (اون موقع هم تهاجم فرهنگی بوده)حمله نکنین
بالاخره یه جلسه میذارن و تو این جلسه ها هم جومونگ حرف خودشو به کرسی میشونه و میگه باید یه حمله اساسی به اینا بکنیم که ریششون کنده بشه ،اول ازهمه باید به حساب ارتش هان که دارن میان کمک اینا برسیم
سوسانو میرسه خونه و بیهوش و زار و نحیف میفته تو تخت و پزشک معالجه ش میکنه
عوضش یون تابال جلسه میگیره که چیکار کنیم و چیکار نکنیم ،عمه میگه من همین الان میرم به دست و پای سونگ یانگ میفتم ،تا ببخشدمون ،سویانگ ضایعش میکنه و میگه جومونگ گفته تا من بهتون خبر ندادم کاری نکنین
کاهن قصر هم که این همه راه رو کوفته و عنر عنر پاشده رفته پیش همون زن پیشگویی که کمان رو جومونگ داد ،با یه بقچه زیر بغل برمیگرده و به شاه میگه پیشگو کفته از این اب بزن به سرو صورتت بلکه حالت خوب بشه
کاهن دو زاری هم یه مراسم الکی برگزار میکنه و شاه خوب میشه
و اما روز حمله ارتش هان به ارتش دامول میرسه،مو پالمو و سربازا همه جا رو پر از بمبهای دو دی میکنن و وقتی ارتش هان میرسه تیرهای اتشی میندازن و الانفجار!!
توی هر قسمت جومونگ باید یه بخشی از هنرهاشو نشون بده،اینجا هم یه چند نفر رو با تیر و کمون مرحوم میکنه(مثل می تی کمان که تو هر قسمت تسکه میگفت احترام بذارین)
این یه بلای اعظم بود که سر سونگ یانگ اومد ،برای همین حاکم هیون تو هر چی فحش خارجی بلده نثارش میکنه و میگه 2000تا از نیروهای منو واصل کردی به درک منم همین امشب میام ممکلتتو میگیرم
این سونگ یانگ بدبخت انقدر خفت میکشه که دیگه روش نمیشه التماس کنه
جومونگ با خوشحالی برمیگرده گوگوریو و اول از همه حضور ملکه تشریف فرما میشن که هنوز بیهوشه
ننه مرده تسو هم که در به در دنبال یه جایی میگرده که تصرف کنه و هیچ جا گیرش نمیاد ،تا میفهمه جومونگ اردوگاه رو ول کرده به امون خدا ،میپره اونجا و هر چی زن و مرد و بچه ست رو میکشه