"جانگ بوگو سول"
ارباب جو
به موچانگ می گه تو بودی که به گروه سول گفتی راه بسته است و اون منکر می شه و
....
گونگ و
یومون به سلامتی از سفر بر می گردن و همگی می یان حاکم
حاکم پس
از خوندن نامه های تحویل گندم ها گروه ئی را به عنوان برنده حق عبور اعلام می کند.
بانو جمی
که حالا دیگه تو پوست خودش نمی گنجه به هر دری می زنه تا نقشهاش را اجرا کنه
ارباب ئی
از یومون تقدیر می کنه
و در جلسه
گروه ئی اون به عنوان رییس گروه انتخاب می شه
گروه
ارباب سول هم که حسابی از دست گونگ عصبانی هستن از ارباب سول می خوان تا اونو
تنبیه کنه ولی ارباب سول اونو به عنوان رییس کل اتنخاب می کنه که همه شاکی می شن
و....
یومون و
بر و بچ هم به میمنت پیروزی جشن !!!!! می گیرن
جانگهوا
داره تو تنهایی شب با خودش و گذشته چرتش حال می کنه که یه دفه
یومون می
یاد و به قول ما ایرونیا سوغاتی آورده است اونم چی؟؟؟؟ یه جعبه پر زیور آلات
ارباب سول
به گونگ بوک اسم جدیدی می ده و نام
خانوادگی خودش را هم روش می زاره کاپیتان جانگ بوگو
گروه
ارباب ئی دارن راجع به تجارتشون با هم بحث می کنن که یه دفه
کاپیتان
جانگ بوگو به عنوان رییس گروه ارباب سول وارد می شه
اینم
قیافه بر و بچ به هنگام دیدن اون با لقب جدیدش
گونگ بوک
داره تا بازار می ره که با توهین های اون پسره مواجه می شه و یه حال اساسی بهش می
ده
یک دفعه
یومون می رسه و وقتی گونگ بهش می گه ارباب تو رییس کل شده به افرادت یاد بده
رفتارشون خوب باشه حسابی اون پسره را می زنه
گونگ بوک
قصد داره یه بار تجاری به تبت ببره تا بتونه جبران شکست قبلی را بکنه بانو چیرینگ
می یاد تا بهش یه یادبود بهش بده
میون راه
پلیس جلوشونو می گیره تا بارشونو بازرسی کنه که توش تیر پیدا می کنن و اونا را به
جرم همکاری با شورشیان دستگیر می کنن ولی گونگ فرار می کنه تا بتونه آبروی گروه را
بخره که بعدا می فهمیم کار یومون بوده این ماجرا و همه مردان گروه سول را می کشن
بازرگانان
که پرچم گروه سول را می بینن باقیمانده بارشونو براش می یارن از جمله پیراهن خونین
جانگ بوگو
ارباب سول
هم یه سکته کوچولو می زنه
یون هم در
فراق یار سفر کرده حسابی گریه می کنه و از
ارباب می خواد که اجازه بده بره دنبال اون
خبر مرگ
گونک جانگ هوا را حسابی شوکه می کنه
باقیمانده لباس
افراد گروه به یاد آنها در مراسمی سوزانده می شه یون و جانگ در این مراسم دل آدم
را کباب می کنن
استاد
موچانگ هم که گونگ بوک را مثه پسر خودش دوست داشته شوکه می شه و می ره تو کما
بزرگترین
بازرگانی که با سول کار می کرده می یاد تا قراردادش را با اون به هم بزنه چون نمی
خواد دیگه ضرر کنه
ارباب سول
برای جبران مافات قصد داره دوباره گروهی را به رهبری یون به تبت بفرسته
از اون
طرف حاکم تبت نامه قدردانی برای گروه ئی داده و از اونا برای همکاری کمک گرفته
گروه سول
در حال آماده کردن مقدمات سفرن که یومون می یاد و می گه شما لازم نیست به این سفر
برین چون حاکم اونجا برای ما نامه داده.
در ذهن
این یومون موذی چی می گذره؟؟؟؟
همه چیز
به زیان گروه ارباب سوله و فعلا فقط دارن ضرر می کنن
در قسمت
بعدی می بینین:
به سر
گونگ بوک چی اومده آیا واقعا مرد؟
زیباست