یوم جانگ هم ازش شراب میخواد جانگ هم میگه تمومش کن یوم جانگ میگه بنظر احمق میام نه؟
رییس جانگ هم میگه نه یوم جانگ میگه درونم سوخته مهم نیست چقدر مینوشم اما احساس
راحتی نمی کنم چرا باید آتش درونم رو خاموش کنم؟ و از این حرف ها که جانگ دال سر میرسه
رییس جانگ هم میگه چیزی میخوای؟ اونم میگه ارباب دنبال سرپرست میگرده رییس جانگ هم
میگه که از این ماجرا یک کلمه هم به ارباب نگو
جانگ پیش ارباب یی میره ارباب یی ازش میپرسه یوم جانگ کجاست؟
اون هم میگه که رفت گشت بزنه ارباب یی میگه چه اتفاقی برای یوم جانگ افتاده اون هم میگه که از
وقتی از پیش بانو جمی برگشته بی قراره رییس جانگ میگه ارباب میدونی تو اون ملاقات چی شد؟
ارباب یی هم میگه تنهام بزار
نیو چانگ میگه یوم مون به کشتی های تجاری بانو جانگ هوا حمله نمی کنه بانو جمی هم میگه اگه
من از یوم جانگ استفاده می کنم میخوام جانگ هوا رو فراری بدم فقط صبر کن و ببین. این جنگی با
مزه است
سرپرست گروه جانگ هوا به گونک بوک میگه که زمان تحویل کالا به شهر امپراطور عقب افتاد
محموله بار کشتی یک ماه دیرتر میرسه ما هنوز هیچ کشتی سازی نداریم
کاپیتان جانگ هم تعدادی کشتی ساز ماهر بهشون میده
اون ها باهم به پایگاه گروه تجاری جانگ هوا میرن اینجا یوم جانگ تعدادی دختر بچه میبینه
رییس موچانگ هم میپرسه این دختر ها تو معاملات شما چه نقشی دارند؟
سرپرست گروه جانگ هوا هم میگه اون ها یتیم هایی هستند که تو پدر مادرشون رو تو قحطی از دست دادن ارباب
ما از اون ها مراقبت میکنه
یون هم میگه پس تو اون ها رو به عنوان معشوقه به شهر امپراطور میفرستی؟
سرپرست میگه نه اونا به دستور اربابمون چینی یاد میگیرن تا بعدا تاجر بشن
یوم جانگ هم میگه دوست دارم اربابتون رو ببینم
سرپرست: من بهشون میگم
جانگ هوا هم مشغول یاد دادن چینی به بچه هاست
وقتی درس دادن به بچه ها تموم میشه خودش یاد سال هایی که با بانو جمی بوده و رقص و …. یاد میگرفته میفته
تو همین حال هوا بود که یه بازرگان از چین میاد به ملاقاتش البته باید بگم که بازرگان رو یوم جانگ
فرستاده بود
اون به جانگ هوا پیشنهاد قاچاق میده و میگه شما باکمک ما می تونین از بانو جمی جلو بزنین اما
جانگ هوا قبول
نمیکنه در آخر هم ازش میخواد که پیش اربابش بره جانگ هوا هم قبول میکنه
جانگ هوا با محافظش به کشتی اونا میره و این خانوم بازرگان هم میگه که ارباب ما منتظره
جانگ هوا به محافظش میگه منتظرش باشه و خودش میره داخل
یوم جانگ میگه خیلی وقته منتظرتم من پیشنهادی برای معامله دارم چون من میترسیدم شما نیاین
اگه بفهمید منم
جانگ هوا : آسایش شما سخته و این روی قلب من سنگینی میکنه خوشحالم که خوب شدی
یوم جانگ: همچنین تو باید تغییر کنی آیا تو موافقی که معاملاتت رو قوی تر شروع کنی و تهدیدهای
بانو جمی رو
تموم کنی؟
جانگ هوا: پیشنهاد قاچاقت رو میشنوم من تهیه کالا های چینی رو تضمین می کنم اگه پیشنهاد منو
قبول کنی اما
من قبول نمی کنم من معاملات خودم رو ادامه میدم حتی اگه این راه برای من طولانی بشه
یوم جانگ: شنیدم کاپیتان جانگ به شیلا برگشته و تو مراقبت از کشتی های تجاری ات رو به اون
سپردی آیا تو
تمام این مدت مورد توجه کاپیتان جانگ بودی؟
جانگ هوا: من. من تمام عشق های گذشته ام را فراموش کرده ام من موفق شدم که خداحافظی کنم
یوم جانگ: من. آیا تو میدونی من در اون سالهای گذشته چطور زنده موندم؟ در حقیقت من نتونستم از تو حمایت
کنم من از گناهانم عذاب می کشم
یوم جانگ جانگ هوا رو بقل می کنه
یوم جانگ: من نمی تونم بزارم بری
یوم جانگ: حالا که میدونم زنده ای
جانگ هوا: لطفا نزار که من بیشتر از این به تو صدمه بزنم
جانگ هوا: تو باید منو فراموش کنی
جانگ هوا: میفهمی من چطور سالها پیش زنده مونده ام؟ من به وسیله دزد ها در بندر یوسان دستگیر شدم چانگ
ان منو بعنوان برده گرفت من به یک فاحشه خانه فروخته شدم از روی ناامیدی سعی کردم خودم رو بکشم اما به
وسیله ی یک مرد بخشنده شیلایی نجات پیدا کردم من راهم رو مشخص کردم
جانگ هوا: و نمی تونم به تو خدمت کنم
یوم جانگ: راه تو رفتن زیر سایه کاپیتان جانگه برای آسایش زندگیت؟
جانگ هوا: من تاجرم و … من فقط با مردمی معامله می کنم که بخشی از ارزش هاشون مثل من باشه من باید برم
یوم جانگ: بانوی من
رئیس موچانگ و یون مشغول آموزش به سرباز ها بودن که جانگ بوگو میاد رئیس موچانگ میگه که
اون ها محافظین کشتی تجاری هستن من ماهرترین اون ها رو انتخاب کردم
بعد از گذشت چند هفته زمستون میاد
جانگ بوگو به یون و رییس موچانگ میگه که چه اتفاقی برای کشتی سازانی که موجینگجو فرستادیم
افتاده؟ موچانگ: اونها باید کشتی رو تعمیر میکردن
ما باید یک کشتی جدید بسازیم کشتی جدید رو برای به آب انداختن در بندر چانگ جی درست میکنیم
جانگ بوگو میگه من خودم کشتی ها رو بازرسی میکنم به یون هم میگه که برای گشت زنی آماده شه
وقتی برمیگردن هاجین میاد و میگه ماجاسوس رو دستگیر کردیم و نقشه ای پیدا کردیم که راه های
اصلی چانگ هی و راه های اصلی نقشه ما در اون بود
جانگ بوگو از جاسوس میپرسه که برای کی کار می کنه
یون هم وقتی میبینه جاسوس جواب نمیده عصبانی میشه و شمشیرشو زیر گلوی جاسوس میزاره و میگه
که اعتراف کن برای کی کار میکنی؟
یون میگه اون باید دزد دریایی باشه جانگ هم به جاسوس میگه اگه حرف بزنی زندگیت رو میبخشم
جاسوس هم میگه چطور میتونم بهتون اعتماد کنم به حر حال من میمیرم پس منو بکش
اونا به داخل ساختمان میرن
رییس موچانگ میگه اگه اونا سعی کردن موقعیت راه های اصلی رو یاد بگیرن دزدها نقشه حمله به
چانگ هی رو دارن
یون هم میگه اونا میدونن ما کشتی یک گروه تجاری رو از موجینگجو اسکورت میکنیم ما نمی
تونیمامنیت خودمون رو تضمین کنیم اگه تقسیم بشیم
چی ریانگ هم میگه اگه به چانگ هی حمله بشه همه تلاش ما بی فایده هست ما باید یک نقشه بکشیم
جانگ بوگو هم پس از سکوتش میگه که دزدها به چانگ هی حمله نمیکنن هدف اونا کشتی تجاریه ما با
نقشه ای باید از کشتی تجاری محافظت کنیم من با دولت درباره دفاع از چانگ هی صحبت می کنم به
یون هم میگه امنیت اطراف بندر رو بیشتر کنین
جانگ هوا در حال دور زدن تو بازار بود که هاجین اونو می بینه
اما هاجین که مطمئن نبود اون کیه اون جا چیزی نگفت
تو بندر هاجین توفکر بود که یون بهش گفت: به چی فکر میکنی؟ هاجین گفت: میدونم تو اونو قبلا
دیدی. یون گفت: کی؟
هاجین طوری که به جواب یه مسئله پی برده میگه بانو جانگ هوا . من بانو جانگ هوا رو تو بازار چانگ
هی دیدم یون هم میگه که خیالاتی شدی و … هاجین میگه من مطمئنم
یون: اگه بانو جاتگ هوا تو چانگ هی باشه او حتما میدونه ما تو چانگ هی هستیم و میاد کاپیتان جانگ
رو ببینه این مزخرفات رو فراموش کن راستی تو باید تو این ماموریت ذخیره بمونی
هاجین: ستوان
یون: من نمی تونم ببینم کسی به تو دوباره صدمه بزنه ما دزدا رو ازبین می بریم تو پیش بانو چی ریانگ
بمون
هاجین: من نمی تونم این کار رو بکنم
یون: چی؟
هاجین: زن ها هم حق دارن هدف داشته باشن من به چانگ هی اومدم تا دزدهارو نابود کنم و این وظیفه
منه
یون: تو بهتره به من گوش کنی
هاجین: تو نمی تونی جلوی منو بگیری
یون: خیلی سرسختی
هاجین: توباید بدونی که والدین من به وسیله ی دزدها کشته شدن مگه نه؟
یون: بله
هاجین: من می دونم تو نگران منی اما اگه نتونم بادستام انتقام اونا رو بگیرم نمی تونم راحت باشم
یون: می دونم چه احساسی داری اما من نگرانم و این برای تو خطرناکه تو باید در تمام این ماموریت
خطرناک در کنارم بمونی. باشه؟
هاجین: باشه
محافظ بانو جانگ هوا به وزیر سابق میگه بانو جانگ هوا اینجاست
اون هم به پیش باز جانگ هوا میره
جانگ هوا میپرسه که همه چی خوب پیش رفت وزیر هم سرش رو پایین میاره
اونا به داخل اتاق میرن جانگ هوا میگه شنیدم مرتب به تفریح میری آیا از موندن تو چانگ هی لذت می
بری؟ وزیر میگه که الان میفهمم چرا به من پیشنهاد دادی که به چانگ هی برم
من الان رسیدم اینجا اما اماده ام همه چیز رو درباره دربار امپراطور فراموش کنم من شنیدم تو حفاظت
از کشتی ها رو به جانگ بوگو دادی هنوز هم نتونستی ملاقاتش کنی؟
جانگ هوا میگه نتونستم وزیر میگه تو کارهای مهم رو به اون دادی بدون این که حتی ملاقاتش کنی؟
جانگ هوا هم از کاپیتان جانگ تعریف میکنه و میگه من می دونم کاپیتان جانگ بهترینه. من برای بانو
جمی در یانگزو کار میکردم میدونم کاپیتان جانگ از گروه سول پیانگ هست وزیر هم میپرسه که
میتونم به اون اعتماد کنم اون میگه تو میتونی به اون اعتماد کنی
یوم جانگ و رییس جانگ و ارباب یی یه جلسه تشکیل دادن و یوم جانگ هم مثل همیشه نظر های
خوب میده ( در واقع من نمی دونم این ارباب یی چی کاره هست )
یوم جانگ: کشتی تجاری بندر دوکجین رو ترک کرد و از میان آب های پالگیوم و سادانگ عبور میکنه
ارباب یی: کجا میخوای بهش حمله کنی؟
یوم جانگ این دفعه یه ایده نو میده و میگه: من تو خشکی به اونا حمله میکنم نه تو دریا
ارباب یی: تو خشکی به اونا حمله میکنی منظورت چیه؟
یوم جانگ: جانگ بو گو آماده حمله دریاییه ما وقتی که عبور کردن حمله میکنیم میان آبهای ساندوگ
و اونا رو تو در کنار ساحل فریب میدیم و در خشکی و دریا با هم کمین می کنیم بهترین استراتژی برای
غافلگیر کردن اونها و ما کالاهای اونا رو فورا بدست می آوریم
رییس جانگ: اما قدرت مردان جانگ بوگو تو خشکی خیلی بهتره
جنگ با وو نینگ جو ثابت کرده همان طور که میدونی مردای ما تو خشکی درمانده هستن
یوم جانگ: مهارت جانگ بوگو در کشتی رانی و نیروی جنگی بیشتر هست ما تو جنگ دریایی میتونیم
به اونها ضربه وارد کنیم اما نمی تونیم اون ها رو ازبین ببریم
یوم جانگ: این تنها فرضت برای شکست دادن جانگ بوگو و متوقف کردن گروه سول پیانگ هست
ارباب یی: تو میتونی این کار رو انجام بدی؟
یوم جانگ: من خودم شخصا مردای جنگی رو انتخاب می کنم لطفا به من اعتماد داشته باش
یوم جانگ هم میره که افراد رو انتخاب کنه
رییس جانگ میگه: اون راهنمای دسته دزدان یومچاست
راهنما: من مان چول هستم
یوم جانگ میگه تو باید بدونی من برای چی اینجا هستم اگه تو مهارتت رو ثابت کنی تو جلودار حمله ما
میشی و غنیمت های جنگی برای تو میشه
یوم جانگ به افراد میگه که بپرن توی آب و با تیر کمان و نیزه کسایی که دیرتر به ساحل میرسن رو
میزنن
یوم جانگ از بین افرادی که سریع تر رسیدند سه نفر رو برای برج نظارت انتخاب کرد
تو راه برگشت که از جنگل گذشتن رییس جانگ به یوم جانگ میگفت که یه تعداد افراد بی حریف رو
انتخاب کنه که یه پسر جوون بهشون چند تا تیر مثل تیر های یوم جانگ پرتاب کرد که یکی از آدم های
یوم جانگ رو کشت و یکی هم به طرف یوم جانگ پرتاب کرد که یوم جانگ به صورت خیلی حرفه
ای تونست جلوی تیر رو بگیره
اون پسر هم کل نیرو هایی که با یوم جانگ بودن رو شکست داد رییس جانگ هم ازش شکست خورد
البته جانگ دال که اصلا جلو نرفت یوم جانگ هم تونست اون پسره رو راحت ( زیاد راحت هم نه)
شکست بده
یوم جانگ اون پسره رو به پایگاهش میبره جانگ دال بهش میگه که تو آرزوی مرگ داشتی؟
رییس جانگ میگه کی تو رو فرستاده یکی از افراد یوم جانگ میگه که میدونه که اون کیه و اون به
رییس قبلی این منطقه خدمت میکرد قبل از اینکه ما اینجا رو تسخیر کنیم یوم جانگ هم از اون پسره
میپرسه که چرا سعی کرده انتقام بگیره اون پسره هم میگه منو بکش رییس جانگ هم میخواست اونو
بکشه که یوم جانگ جلوی اون رو میگیره اون پسره رو زندانی میکنن تا بعد حسابش رو برسن
بانو جمی هم تو فکر بود که نیو چانگ و یکی از سرپرستان جانگ هوا میان تو و نیو چانگ بهش میگه
که رییس نون پیشنهاد شما رو قبول کرده بانو جمی هم به سرپرست نون میگه که تصمیم عاقلانه ای
گرفتید من شنیدم که خیلی نزدیک به جانگ هوا هستی این درسته؟ سرپرست هم تایید میکنه بانو جمی
هم میگه که تو باید بفهمی که اون چطور گروهش رو ساخت سرپرست نون هم میگه که اون یه تاجر
بزرگه و همه سرپرست ها مطیعش هستند بانو جمی هم میگه معامله گر زرنگ و باهوش نمی تونه تنهایی
کار کنه معاملات اون سریعا توسعه یافته یه نفر باید از اون حمایت کرده باشه اون کیه؟ به من بگو
سرپرست یون هم میگه که اون وزیر سابق هست
بانو جمی: جانگ هوا چطور اونو میشناسه ؟
سرپرست نون: ما نمی دونیم او به تازگی به موجینگجو اومده و با وزیر سابق ملاقات کرده
بانو جمی: مهم نیست که چطور فکر کنم حالا میفهمم چرا به چانگ هی آمده پدر جانگ هوا یک بار
به دولت چانگ هی کمک کرده وزیر به جانگ هوا اعتماد داره
نیوچانگ: وزیر سابق با تو دوستانه برخورد نکرد اگه وزیر سابق از اون حمایت کنه تهدید بزرگی برای
تو خواهد بود
تو این حال هم تا بونگ میاد تو و میگه وزیر ارتش اینجاست
بانو جمی هم به پیش باز وزیر ارتش میره
بانو جمی: سرور من چه سورپرایزی
وزیر ارتش: خوب هستین؟
بانو جمی: بله من همیشه به شما مدیونم
بانو جمی: برای چه به موجینگجو آمده اید؟
وزیر ارتش: من برای تحویل فرمان سلطنتی آمده ام
ناراحت نشی ها ولی خیلی بد بود