تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

خلاصه قسمت اول 1 سریال افسانه جومانگ


خلاصه قسمت اول سریال افسانه جومانگ


 


منبع


قوم گوجوسئون در اطاعت از امر امپراطوریشان در سرتاسرجزیره هان بان و جلگه لیائو دانگ عازم جنگ با سواران نیرومند قوم هان بودند. بعداز مأموریت جنگی یکساله قوم گوجوسئون نابود شد. بعدازآن قوم هان دسته های ناک-رانگ،جین-بئون و هایون-تو-گون را بوجود آوردند.این چهار دسته مبارز درزمین های قبلی قوم گوجوسئون هستند.اعضای قبیله گوجوسئون توسط هان ها از وطن خود رانده شدند.همگی مهاجران به کشورهای دیگر بی هدف و بدون آسودگی همه جا سرگردان بودند.هنگامی که سختگیری ها شدت پیدا کرد .......
 



درکانون تمام این جریانات هائه مو-سو قرار داشت



دسته هیون-تو-گون


شهر هیون-تو-گون



از قصر فالگیری پادشاه قوم هان سریعا احضار می شه....



شاه در حال رفتن به قصر فالگیری پسرش را می بینه که از شکار برگشته و خیلی بی حاله که به اون می گه من نمی دونم بعد از من چه طوری می خای زمام مملکت را در دست بگیری و...



این آقا شاهزاده



فالگیر از پیشامدی سخت در تعجبه و نمی تونه بفهمه چه معنی ای می ده



اون می گه این پیشامد یا باعث قدرت قوم هان می شه ویا سلطنت شما را به خطر می ندازه



جریان اینه که خانم کاهن در میان خورشید بائو یه پرنده 3 پا دیده که چند لحظه رو خورشید مونده و ناپدید شده



 این هم هائه مو سو است که داره سربازاشا برای جنگ با قوم هان آماده می کنه



جلسه ای از طرف امپراتور برپا می شه که همه سران قبایل هم دعوت می شن این خانم هم دختر رئیس قبیله هابائک دوشیزه یو-وا است که به نمایندگی از طرف پدرش اومده



اینم که وزیر اعظم و پسر شاه قوم هانه که به نمایندگی از طرف پاپی جونش اومده و تا بانو یو وا را می بینه دلش قیلی ویلی می ره



خب این آقا هم نماینده امپراطوره که حکم امپراتور را می خونه و می گه هر کی به هائه مو سسو کمک کنه یا به آوارگان هیون تو گون کمک کنه سزاش مرگه ولی هر کی اونا را به ما تحویل بده پاداش خوبی می گیره



اینا هم اهالی هیون تو گون هستن که اقای بازرس در مجلسی در حضور سران قبایل اونا را قتل عام می کنه.



هیشکی هم هیچی نمی گه به جز بانو یو وا که تا اعتراض می کنه اونو به جرم توهین به فرمان امپراتور زندانی می کنن



شاهزاده هانی ها که خاطر خاه دختره است از یکی از مقامان ارشد درخواست می کنه که ببانو را آزاد کنه



اونم شب هنگام اونو ازاد می کنه و کلی منت می زاره سر دختره که به خاطر فلانی ازادت می کنیم



سربازان هائه مو سو در حال تعلیم هستن



خبر جلسه ای که علیه هائه تشکیل شده و خبر قتل عام مردم شهرش را به گوش اون میرسونن



اونم جاسوسی را به قصر می فرسته تا با شاهزاده دیدار کنه که سربازا می فهمن و شاهزاده می خاد که یه جورایی درستش کنه



این خانم هم همسر شاهزاده است و اونم بچه اشونه



شاهزاده یواشکی با اون مرد دیدار می کنه و دستورات لازمه را بهش می ده تا به هائه برسونه(حتما تعجب کردین که یه نفر از قوم هان با هائه مو سو خوبه درست فکر کردین این دو  تا از بچه گی با هم دوست بودن منظورم شاهزاده و هائه است)



وزیر اعظم موضوع را می فهمه و یه کارهایی می کنه



شاه تا جریان را می فهمه با شمشیر زخمی بر شکم شاهزاده می زنه و کلی دری وری بارش می کنه وللی اون حاظر نیس کوتا بیاد



سربازان هائه مو سو جنگ را شروع می کنن



در این جنگ هائه زخم بدی می خوره و به رودخانه می افته



خبر به گوش شاهزاده می رسه خیلی ناراحت می شه و دستور می ده همه ساحل را بگردن تا اونو پیدا کنن



اونا هم دستور را اجرا می کنن 



 هائه هم رو ابب شناور داره می ره که ییهوییی



بانو یو وا اونو می بینه ولی خوب نمی دونه که کیه



با کمک پیشکارش اونو به کلبه اش می بره



هنگام درس کردن دارو باباش می یاد که یه فیلمی بازی می کنه تا به داخل کلبه نره و اونو نبینه


بازیگر نقش پدرش هم وزیر اوگی یوموی سریال یانگومه



اونو پرستاری می کنن تا بلکی خوب بشه




و بلاخره به هوش می یاد



یو وا با مرد غریبه می رن تا جای پیدا شدن اونو ببینن و اختلات کنن



مرد غریبه از یو وا تشکر می کنه ولی یو وا می کنه تو بباید برام جبران کنی که اونم مسی گه من الان چیزی برای جبران ندارم که اونم می گه تو باید خودتو به عنوان شوهر من به بابام معرفی کنی تا منو به کسی که دوس ندارم شوهر نده



مامور بابای یو واا اونا را می بینه و می فهمه که بازوی این مرد زخمیه 



یو وا که دیگه طاقت نداره می خاد ببره به باباش بگه من شوهرمو انتخاب کردم



تا می ره می بینه از طرف امپراتور اومدن و می گن هائه مو سو زخمیه و فرار کرده وای به حالتون اگه بهش پناه بدین که همه شهرو می سوزونیم



سربازه به بابای یو وا می گه که من اون مرد را با دخترت دیدم و دستشم زخمی بود احتمال زیاد خودشه !!!!



یو وا که یه بوهایی می بره می یاد و به مرد غریبه می گه تو هائه مو سسو هستی چرا به من نگفتی و....



که اون منکر میی شه و خودشو کس دیگه ای معرفی می کنه 



یو وا هم داره برا پیشکارش درد دل می کنه که کاش این مردی که من نجات دادم هائه ببود و من عاشقشم و .....


(اینم بگم که هائه مو سو به خاطر تقابلش با امپراتور و کمک به مظلومین مورد علاقه خیلی هاست)



هائه که خودشو در خطر م بینه با مشاهده سربازان سواره نظام امپراتور در این دهکده تصمیم به فرار می گیره


 


 


 


 


منبع


 


خلاصه قسمت یازدهم ۱۱ سریال افسانه جومانگ

هه مو سو و جومانگ قبل از رسیدن به محل ملاقات مورد هجوم و حمله افراد نخست وزیر قرار می گیرند ولی موفق می شوند خیلی از اونها را بکشند و در برن

هه مو سو که با حمله مواجه می شه با خودش فکر می کنه که تمام این 20 سال گیوم وا بوده که اونو زندانی کرده و حالا هم می خواسته اونو بکشه

جومانگ که از برنامه دیشب خیلی حالش گرفته شده داره به حرف های هه موسو فکر می کنه که می گفت با پادشاه تو ارتش دامول بودیم و ....

پا می شه می یاد پیش هه مو سو و می گه استاد تو فکر می کنی عالی جناب این کار را کرده؟؟؟ شاید کسانی باعث شدن که نتامه شما به دست شاه نرسه و خلاصه کلی با هم حرف می زنن

شروع آموزش های رسمی:
روز بعد هه مو سو به جومانگ می گه خب حالا که نتونستم سفارشت را به گیو وا بکنم حد اقل بهت هنر های زرمی را یاد می دم تا بتونی از خودت دفاع کنی و آموزش های رسمی جومانگ شروع می شه در روز اول هم تمرین تمرکز و شمشیر زنی آموزش داده می شه

از طرفی شاه به نخست وزیر که فک می کنه اون باعث شده که هه مو سو را نبینه نامه هه موسو را نشون می ده و بهش می گه این نامه از هه مو سو هست که می خواسته منو مخفیانه ببینه ولی اون خودش را به من نشون نداد.
فک می کنی چی باعث شده که هه مو سو خودشو به من نشون نده؟؟؟
اگه نتونی جای اونو پیدا کنی .......

یون تابال هم موپال مو یا همون آهنگر مشهور بویئو را دعوت کرده تا یه جورائی بخرتش و ازش فنون مخفی را بپرسه که تا مو پال مو می فهمه اونا برا چی دعوتش کردن حسابی جوش می یاره و از خونه اونا می ره

از طرفی دوچی یا همون رقیب تجاری تون تابال به وزیر دارائی و شاهزاده کوچیکه رشوه می ده تا باهاش همکاری کنن و....شازده هم از اون می خواد که جومانگ را پیدا کنه که تا عکس جومانگ را نشون دوچی می ده می گه این برای من کار می کرده و حالا هم فراری و....

نوکر بانو یوهوا بهش خبر می ده که زندان غار مورد حمله قرار گرفته و الان معلوم نیست که جومانگ در کجا به سر می بره

روز دوم تمرین: حمله تا تمرکز کامل
در ادامه تمرین های جومانگ هه مو سو با اون تا حد مرگ می جنگه تا بتونه جومانگ هنگام حمله تمرکز داشته باشه و مدام هم جومانگ شکست می خوره

ولی در آخرین حمله جومانگ پیروز می شه و می تونه تمرکز خودش را به دست بیاره و مورد تشویق هه مو سو قرار می گیره

آخرین روز تمرین تمرکز:
بلاخره جومانگ با استعداد ذاتی خوبی که داره موفق می شه در شمشیر زنی استاد بشه و بتونه حتی با چشم بسته هم شمشیر بزنه

روز چهارم تمرین : جومانگ تیر انداز میشود.
پس از یادگیری شمشیر زنی جومانگ از دست هه مو سو کمان دست سازی هدیه می گیرد تا با اون تمرین کنه و وقتی موفق شد کمان را تا انتها بکشه هه مو سو به اون تیر اندازی حرفه ای یاد بده

شازده کوچیکه به خانه دوچی اومده سوهانگ را می شناسه و به اون می گه که جومانگ از قصر بیرون شده و حالا خیلی در به در شده و خلاصه هواست باشه دیگه از جلوی من که رد می شی احترام بزاری و الا.....

سوهانگ به دیدن جومانگ می یاد و به اون می گه که شازده به خانه دو چی اومده و ازش رشوه گرفته و می خوان خراب کاری کنن و در ضمن اون از دو چی خواسته که جای تو رو پیدا کنن جومانگ هم از اون تشکر می کنه و در آغوشش می کشه که در این حین سوسونو که به دیدن جومانگ اومده این صحنه را می بینه

از طرفیشازده بزرگه حالش خوب شده و از تو جاش بلند می شه که به بیرون بره

توی راه داداشیش را می بینه که داداشی بهش می گه من با دو چی هم دست شدم که حال یون تا بال را بگیرم که تا داداش بزرگه اینو می شنوه دوباره سرش داد و بیداد میی کنه و بهش می گه تو خیلی به درد نخور و احمقی

سوسونو که عشق جومانگ دیوونه اش کرده داره به اون صحنه ای که دیده فکر می کنه و از تو فکرش بیرون نمی یاد

جومانگ هم دوستاش را می یاره تا پیش سوسونو استخدام کنه که سوسونو می گه اون پیشنهادی که دادم فقط برای خودت بود اونا منو دزدیده بودن و نمی تونم بهشون کار بدم.

خلاصه قسمت نهم 9 سریال افسانه جومانگ

هه مو سو اول کار یه کم به قول ماها کلاس کار را نشون جومانگ می ده و شروع می کنه به اجرای حرکات رزمی با شمشیر که جومانگ زره اش می ره که یه ادم کور این همه با شمشیر کار می کنه

بعد که کلاس اولیه کار را پیاده می کنه به جومانگ می گه بیا بشین روبروی من ببینم پسر جون...و بعد یه دستی به سر و گوشش می کشه و می گه تو خیلی سوسولی بچه جون و دستات مثل دخترا می مونه باید یه کم خودتو قوی کنی و خلاصه کلی تیکه بهش می ندازه


بعد به جومانگ می گه پشتت را بکن به من و با دستاش یه انرژیی به جومانگ منتقل می کنه و یه دفعه جومانگ بیهوش می شه


زندانبان که می یاد می بینه چومانگ بیهوش افتاده رو زمین خیلی هول می کنه و هی می گه چی کارش کردی بچه مردم را

اون ور ماجرا توی قصر این نوکر داسو براش خبر می یاره که جومانگ در زندان قصر مخفی شده و لونجا چند تا سرباز بیشتر نداره و می تونیم بکشیمش و خلاصه برنامه یه حمله به سوی زندان غار و کشتن جومانگ را می ریزن

یو می یول هم به نخست وزیر می گه من طی مکاشفاتی که با خدایان کردم بهم گفتن که باید اجازه بدیم شاه و هه مو سو همدیگر را ببینن !!!!!!!!!!!!!!!! که وزیر عصبی می شه و هی شروع می کنه به چرت و پرت گفتن که یو می یول می گه این خواست خدایانه و ما نمی تونیم کاری کنیم.