گروه تجاری سول که هیچ راهی برای جلوگیری از ور شکسته شدن ندارن مگه اینکه از میان سربازان یی سا دو که تنگه را بستند رد بشن و نمک و برنج به شیلایی ها برسونن حالا طبق نقشه قبلی وارد کار شدن
یومون هم که حالا شده یکی از فرماندهان ارشد ارتش یی سا دو داره برنامه ریزی می کنه که جلوی گروه سول را بگیرن
حتما یادتونه گروه بانو جمی هم برای تجارت اومدن همون جایی که یومون اینا هستن جونگ دال هم که خیلی از گونگ و یون دق دل داره وقتی سوجون را می بینه سر اون تلافی می کنه
رییسشون وقتی می فهمه گونگ بوک از مرز رد شده به یومون می گه برو و اونو زنده برام بیار اینجا
اونا هم دارن از رو نقشه نیگا می کنن ببینن حالا گونگی اینا کجان تا برن دمارشونو در بیارن
یون هم که مامور شده بود خبر سلامتی اعضا و مرسوله را به ارباب سول بده به سلامت به گروه ملحق می شه و می گه : گفتم بهشون
سربازای یومون می یان که ارباب سول را گروگان بگیرن ولی وقتی اونو پیدا نمی کنن بانو چی ریانگ را می برن
این خبر به گوش بانو جمی می رسه و با ارباب جو نقشه هایی را طرح می کنن
گونگ که بار را به سلامت به مقصد رسونده وقتی می خاد تحویل بده فرمانده اونا می گه من نمی تونم الان پولشو بدم ولی هم اعتماد کنین و بار را خالی کنین
همه مخالفن ولی گونگ که صلاح را در دادن بار بدون پول و اعتماد به اون فرمانده می بینه بار را خالی می کنه
چی ریانگ پیش یومون اورده م شه و وقتی دلیل را می پرسه بهش می گن ما تو را اوردیم تا گونگ ا به دام بندازیم
جونگ دال از طرف یومون به اردوگاه گونگ اینا می یاد تا خبر دستگیری چی ریانگ را به اون بده و بهش می گه یومون گفته اگه به اردوگاه ما نیایی ما اونو می کشیم.
گونگ به بر و بچ می گه بزارین اون بره که با این کار خون یونو به جوش می یاره
جونگ دال هم که می دونین هیچ دختری از زیر دستش رد نمی شه مرتیکه شهوتی داره بانو را مسخره می کنه و می خاد تا.......
ولی چی ریانگ از اوناش نیس دیگه بابا سریع خنجر جونگ دال را می کشه و اونو تهدید به مرگ می کنه و اون هم می افته به قلت کردن و گه خوردن و تو را خدا ببخشین و.....
یومون سریعا خودشسو می رسونه و به بانو می گه می تونی بکشیش ولی من نمی زارم تو بری تو باید باشی تا گونگ بیاد . بانو هم اونو ول می کنه و می گه خودمو می کشم تا فرمانده جانگ گیر نیوفته و......ولی یومون نمی زاره
گونگ نامه ای برای بر و بچ می نویسه و شبانه به اردوگاه دشمن می ره
سربازا سریع اونو محاصره می کنن . والبته یومون طبق قولش چی ریانگ را رها می کنه
چیریانگ هم ناراحته که چرا گونگ به خاطر اون.... و خلاصه یه صحنه رمانتیک عاشقانه....
فرمانده دشمن می یاد و اونو به خاطر شکستن حصر اون جاده به مرگ محکوم می کنه
ولی ارباب ئی می گه نباید اون رو بکشیم چون فلان می شه و بهمان می شه و....بنابراین اونو به زندان میندارن
سوجون و باباش به این کثافت رشوه می دن تا بزاره گونگ را ببینن
با گونگ ملاقات می کنن و ...
جانگهوا که کارش تموم شده قصد برگشت به شهر را داره و از یومون هم خدافظی می کنه واون می گه براتون سرباز می فرستم که راحت برین
سوجون که می دونه اگه برن گونگ کشته می شه میون راه به جانگ هوا می گه و اونم دوباره به مقر ارتش بر می گرده
و از یومون عاجزانه می خاد که گونگ را آزاد کنه و حسابی خودشو کوچیک می کنه تا اون قبول کنه
ولی یومون می گه این کارت فقط خشم به اونو تو دل من زیاد می کنه
تا اینکه جانگی جون می گه من زنت می شم تاونو رها کن
هی هی هی هی پدر عشق بسوزه که با ادم چی کارا نمی کنه برا اینکه عشقق را از دس نده به این پسره پر رو می گه من زنت می شم
اون عصبانی می شه و می یاد بیرون و برایاولین بار گریه می کنه این صحنه همراه با موسیقی بسیار زیبای جدیدی همراهه که به زودی می زارمش براتون تا دانلود کنین
ولی دلش نمی یاد و می یاد اونو نجات می ده
از طرفی ارباب سول در بستر افتاده و عنقریبه که سوپ رحمت الهی را سر بکشه .....
چی ریانگ پس از شنیدن خبر آزادی گونگ بوک این ریختی می شه
حالا جانگی جون می یاد تا به قولش عمل کنه و بشه زن ارباب
گروه تجاری سول به سلامت بر می گردن
و گونگ برای دیدار با ارباب به اتاقش می یاد
بانو جمی از این دو تا باز خواست می کنه که چرا جانگی بر نگشته که اونا می گن گفته می خام زن یومون بشم اونم تعجب می کنه و می گه باید برم ببینم اونجا چه خبره!!!!!!!!!!!!!!!!!
ارباب ئی به یومون می گه(با لحن بابا به پسر بخونین) : بابا دست زنتو بگیر ببر کنار ساحل براش یه خونه بگیر اینجا ارتشه مرد نامحرم زیاده و چشمای همشون هم دریده است
سوجون جریان جانگ هوا و قولی که داده را برای گونگ بوک تعریف می کنه
اینم قیافه اون بعد از شنیدن این خبر دردناک
ادامه دارد........
گفتیم که وزیر اعظم برای دیدار با بازرگانان به یانگزو آمده و گروه سول با احترامات کامله از ایشون استقبال کردند
خبر به گوش ارباب جو هم می رسه و اون آماده می شه که این وسط یه پولی به جیب بزنه
بانو جمی با شنیدن این خبر دوباره می ره تو فکر حقه و کلک و نیرنگ
وزیر با سول دیدار خصوصی می کنند و کلی با هم راجع به اومدن وزیر و علتش حرف می زنن
ارباب جو می یاد که به خونه سول بیاد و یه سرو گوشی آب بده که سربازا اجازه نمی دن
گونگ تو فکره که چرا یومون اینجا اومده و چی کار می خاد بکنه
یومون و افرادش نقشه قتل وزیر را می کشن
سوجون هم خبرا را برای جانگهوا می یاره
ارباب سول می گه که وزیر از گروه ما می خاد که نمک و برنج را تجارت کنیم براش که البته برای ما سودی نداره ولی اگه موفق بشیم می تونیم....
این دو تا هم دارن با هم کل کل می کنن
یه عده ادم کش به خونه ارباب سول حمله ور می شن
ولی گونگ اونا را دستگیر می کنه و می فهمه نگهبان خود وزیره که وزیر می یاد و می گه من می خاستم شماها را امتحان کنم.
یون دعوت نامه سول را برای جو می یاره همین طور سول برای همه بازرگانا دعوت نامه می ده تا باهاشون مشورت کنه.
جلسه تشکیل می شه و سول علت امدن وزیر و صحبت هایی که شده را می کنه و می گه کی حاضره به من کمک کنه؟؟ همه می کن نه!!!!!
بانو جمی هم این وسط می خاد موش بدوونه
بانو جمی با جانگ هوا و کاپیتان مشورت می کنه که چی کار کنه که جانگهوا مشورت خوبی بهش می ده
از طرفی جو می یاد و با ارباب سول پیمان همکاری می بنده
یومون هم که از طرف نوکراش ناامید شده می گه خودم وزیرو می شم.
سول جو و گونگ با وزیر دیدار خصوصی می کنن و برنامه ریزی های لازمه انجام می شه
گونگ به وزیر همه شهر را نشون می ده و در مواردی هم بهش مشورت می ده.
برنامه های نهایی برای قتل وزیر انجام می شه.
و وقتی که یه مقام بلند پایه قصد دیدار با وزیر را داره اون و همه همراهاشو می کشن و به جای اون مقام یکی را می فرستن که یومون هم به عنوان ملازم اون مقام باهاش می ره تا وزیر را دیدار کنه.
یومون در مقام یک ملازم اون مقام بلند پایه
سرباز ورودی می گه باید شما را بازرسی کنم ولی در ظاهر که مشکلی نمی بینه
گونگ بوک که به قضیه مشکوکه سربازا را بازرسی می کنه و می فهمه که اونا دزد هستند نه اون هیئتی که منتظرش بودن
و یومون وزیر را می کشه گونگ هم باز از منگوله خنجر می فهمه
گونگ قضیه را برای ارباب تشریح می کنه
این مردک هم داره سر و گوش اب می ده که ببینه می تونن فرار کنن یا نه ولی می یاد و گزارش می ده هیچ راه فراری نیس
یومون می یاد و به بانو جمی می گه من می خام از طریق محموله ای که شما می خاهین بفرستین فرار کنم چون سربازا منو می شناسن و می کشن و در عوض هم وعده وعید هایی بهش می ده.
و در خانه بانو جمی عشقش را می بینه
بانو جمی با ماموراش مشورت می کنه و تصمیم بر این می شه که حرفف یومون را قبول کنه.
یومون در کابینه بانو جانگ هوا مخفی می شه و فرار می کنه
در بندر بانو جانگهوا گونگ را می ببینه و باهم کلی خوش و بش می کنن
یومون به حضور اون رییس شورشی ها می رسه و می گه که به قولم عمل کردم و وزیر را کشتم و اون هم بهش پاداش می ده و اونو در ارتش خودش عضو می کنه
ارباب سول تعویق سفر به خاطر کشته شدن وزیر را به روه خبر می ده
یومون جانگ را به حضور رییس شورشی ها راهنمایی می کنه
اون هم نامه بانو جمی را به اون می ده و .....
رییس برای امتحان یومون اونو با افرادش وارد جنگ می کنه تا امتحانش کنه.
و یومون در جنگ ........