تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

خلاصه قسمت چهل و چهارم ۴۴ تاجر پوسان

 

سربازها جنازه دایسو را پیدام میکنند که سانگوک وقتی میبنه خیلی ناراحت میشه و پیش خودش میگه اون نیتش خوب بود ولی راهش اشتباه بود و یاد خاطر با دایسو میوفته

سانگوک در ادامه رییس هونگ را میبنه که دارند میبرند و رییس هوانگ میگه داینونگ هم همینجا بود که من گمش کردم خواهشا نجاتش بده

جستجو ادامه داره که به نتیجه نمیرسه و سانگوک از وزیر دفاع می خواد که اجازه بده بره تمام اسیرها را ببینه

سانگ اوک تمام جنازه ها و اسرا را میگرده ولی باز هم موفق نمیشه

و مانسانگیها به شهر و دیارشون بر میگردن و مورد استقبال خانواده قرار میگیرند

سانگوک توی خواب کابوس داینونگ را میبنه و از خواب پا میشه و می گیون بدبخت هم هنوز جریانو نمیدونه سانگوک هم زود میره بیرون تا سه نشه 

سامبو هم گوش مفت گیر اورده و در مورد رشادتهاش در جنگ خالی بنده می کنه که سونتاک میاید اونجا میگه اخه تو به غیر از ترس و فرار چه کار دیگه ای بلد بودی

خبر زندانی شدن ارباب پارک و معدن داری چی سو به سانگوک میرسه 

یکی از کسانی که داینونگ را دیده میاید پیش سانگوک میگه ارباب پارک زندانی شده و داینونگ هم دیدم که کشته شده

سانگوک هم میزنه افق نگاری و یاد خاطرات با داینونگ میوفته و انو به امواج می سپاره

رییس هوانگ به زندان فرمانداری منتقل میشه که اونجا ارباب پارکو رو میبنه و قضیه مفعود اثر شدن داینونگ را میگه و غم و اندوه ارباب پارک میبره بالا و میگه چی سو منو انداخت زندان حالا چطور از داینونگ بفهمیم که رییس هوانگ هم میگه الان فقط سانگوکه که میتونه کمکمون کنه

سانگوک هم داینونگ را فراموش کرده و به کار و کسب مانسانگ مشغوله و به چونگو و موکتایی هم مغازه داده وسری به حجره ها و بندر میزنه

در سونبانگ هم بحث در مورد موفقیت روز افسون مانسانگه که خبر میرسه طلا کشف شده و چوسو هم غمهاشو فراموش میکنه و در مورد طلاها نقشه می کشند .البته با توصیف ۱۵ کیلو طلا در روز میشه کشور را خرید و در راه خدا آزاد کرد . و ارزش طلا طوری شده اونجا که بیست هزار کیلو طلا را هشتصد هزار تا قیمت گذاشتن

 

 و کارگاه راه میوفته

و از اون طرف این خبر به مانسانگ میرسه و تجزیه و تحلیل میشه

رییس هوانگ هم برای سانگوک نامه میفرسته

سانگوک هم پیش فرماندار میره و قرار ملاقات میگیره و به دیدن رییس هوانگ میره که ارباب پارکو اونجا میبینه و با احترام کامل اونو صدا میزنه و رفتار میکنه

سانگوک حتی از ارباب پارک پذیرایی میکنه و ارباب پارک هم وقتی اینهمه خصلت را از سانگوک میبنه میگه روم سیاه .من از تو بابت گذشته معذرت میخوام .حرص و طمع منو به جایی نرسوند سانگوک هم میگه من خیلی وقته که کینه ام را فراموش کردم تا به اینجا رسیدم

بعد از آشتی ارباب پارک در مورد چی سو و رشوه دادن و بالا کشیدن معدن حرفهایی میزنه و مدرک دست سانگوک میده و میگه برو باباشو در بیار اون به مسئول ثبت معدن رشوه داده

سانگوک هم با این کار ارباب پارک به هدفش میرسه و بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده

و میره پیش افسر جانگ و موضوع معدنو میگه و افسر جانگ میگه همین الان میرم باباشون در میارم

 

افسر جانگ هم حکم بازرسی میگیره و میره به وونسان و محل کار مسئول ثبت معادن بازرسی میکنه و تمام دفترهای ثبت شده هم بررسی میشه

 

و مدرک پیداش و مسئول دفتر که از سر کار جیم زده را بازداشت میشه

 

چی سو هم در مورد موفقیت بدست اومده و ادامه روند کارها میگه که افسر جانگ میاید وانجا و انو بازداشت میکنه

و باز جویی زیر نظر افسر جانگ انجام میشه و چی سو با اعتماد به نفس انکار میکنه تا رشوه داده شده و مسئول ثبت را نشونش میدن و چی سو حساب کار دستش میاد

 

رییس جانگ هم دست به کار میشه و با وزیر پارک و بقیه هم صبحت میکنه تا بالاخره چی سو آزاد میشه

رییس جانگ به چی سو میگه عامل این بدبختیها سانگوک بوده

از اون طرف به پاس خدمات سانگوک خبر میرسه که شاه سانگوکو میخواد ببینه

سانگوک پیش فرماندار اوجو میره و فرماندار میگه عالی جناب به تو مقام دولتی داده ومیخواد تو را ببینه . احتمالاْ فرمانداری یا پستی در هانیانگ

خبر به چی سو هم میرسه و چو سو هم میگه خدایا یا مرگ منو برسون یا این سانگوک را

 

سانگوک هم به ملاقات با شاه به قصر میره

 

خلاصه قسمت چهل و شش ۴۶ سریال تاجر بوسان

دیدین که دو تا کبوتر همدیگه رو دیدن ...

یکی از مهمونها از دختره میخواد واسش کوفتی بریزه و سان اوک با دیدن این صحنه گریه میکنه


وقتی فرمانداره میبینه که خبری نمیشه یکی از زنهای دیگه واسه اینکه سه کاری نشه هرطوری هست قضیه رو ماسمالی میکنه و دختره رو مجبور میکنه واسه یارو مشر...بریزه

سان اوک با بغض بهش نگاه میکنه

دو تا مادمازل هم اون پشت میرقصن

سان اوک انقدر ناراحته که اون شب مست میکنه و نصیحت های بقیه هم فایده ای نداره

تصمیم میگیره هر طوری که هست عشقش رو ازاینجا ببره بیرون

توی اتاق دخترا هم ،بقیه بهش گیر میدن که این امل بازی ها چیه که درمیاری

سان اوک اون شب رو عزا میگیره

فرداش یکی از نوکرهارو میفرسته برن ته توی قضیه رو دربیارن و هر طوری هست دختره رو بکشن بیارن بیرون


دختره حاضر نمیشه با سان حرف بزنه ،شاید خجالت میکشه!

دختره هم از غصه شب رو بیدار میمونه

سان به ناچار برمیگرده شهرشو و اونجا به کارهای عقب موند اش رسیدگی میکنه،این درحالیکه رقیب سابقش هنوز توی فکر توطئه علیه اونه

نوکر سان یه مادمازلی رو تور میکنه و وقتی دوتایی با همن،صاحب خونه سر میرسه(همون اشپز داگوی معروف) و یارو هم مجبور میشه تا دم درخونه اش از ترس بدوه!

یه شب سان اوک محافظ بابای دختره رو به هر بدبختی هست میفرسته سراغشو میگه اونو بیارش اینحا


دختره توی حیاط محافظ رو می بینه ولی بازم راضی نمیشه که با اون پیش سان اوک بره

سان وقتی میبینه محافظه تنها برگشته خیلی ناراحت میشه

مذاکره هایی هم بین دو تا گروه رقیب میشه و اخرش با دعوا جلسه تموم میشه

توی این هاگیر واگیر هم زن سان نی نی دار میشه و مادر سان اوک با دمش گردو میشکنه

سان اوک یه روز لباس های پلو خوریشو میپوشه و میره قصر و با شاه صحبت میکنه و رضایتشونو میگیره تا بتونه عشقش رو از اون خونه برداره ببره

همین طور هم میشه و با هزار ناز و عشوه مادمازل رو میبره خونش



این قیافه زنه سانه وقتی عشق سابق شوهرشو میبینه

اینم قیافه سان وقتی میفهمه زنش حامله ست به نظر خیلی ناراحت میشه تا خوشحال

اما زنا بیکار نمیشینن و از مهمون تازشون پیش زن سان بد میگن ....


تا اینکه زن سان که از عشق شوهرش و معشوقش به هم باخبره ،یه روز دختره رو احظار میکنه و یه سفارشی بهش میکنه



اون شب وقتی سان وارد اتاقش میشه میبینه که عشقولانه اش اونجا نشسته اولش کپ میکنه بعد که میاد و کنار دختره

میشینه ،اشک از چشمهای دختره سرازیر میشه....






حذفیات قسمت چهل و دوم تاجر پوسان


 

پرش اول (حذف درشت)

حذف کلیه سکانسهایی که مربوطه به دیدار سانگوک و داینونگ میشد و توی این سکانسها بود که سانگوک متوجه نیت دایسو میشه و میره در موردش تحقیق کنه .هدف داینونگ از این دیدار یادآوری گذشته نبود بلکه هشدار در مورد دایسو بود و سانگوک بود می خواست موضوع را ببره توی خاطرات گذشته

شب میرسه و سانگوک طبق معمول زودتر میره سر قرار داینونگ هم میاید اونجا ولی این دفعه هر دو تیریپ سنگین میاند .سانگوک در مورد کار داینونگ و عاقبت ارباب پارک و اینها میگه که داینونگ میگه شنیدم خیلی به مردم کمک کردی ولی نمیدونستم میخواهی براشون حکومت جدید بسازی . سانگوک جام میکنه و میگه نداشتیم همچین کسی را .داینونگ هم در مورد دایسو  و اهدافش میگه و میگه اون اعتبار تو را میخواد که سانگوک میگه اون ادم خوبیه تفکرش مثل منه من باهاش حرف زدم که داینونگ میگه من هم گول خوردم و  پام گیره پانصدتا کمکش کردم و سانگوک نصیحت میکنه

موقع فهمیدن اسم هونگ دایسو و کارهای مشکوک اون

داینونگ از اونجا میره البته وسط را می ایسته و نیم نگاهی به سانگوک میکنه

 

و آثار بعد از ملاقات :

سانگوم هم سر به زیر و گرفته میره خونه و به این فکر اینکه که چطور هفتاد سال عبادت داره یک شبه به باد میره

و حتی دم در خونه می گیون منتظرشه و بودن حرفی میره داخل

موقع خواب هم به فکر دایسوه که می گیون را میپچونه . در اینجا سانگوک از حرفهای داینونگ در مورد دایسو ناراحته چون اعتبارش زیر سوال رفته

و اینطور بود که دید سانگوک نسبت به دایسو عوض شد

وقتی سانگو از تحقبقات بر میگرده نتیجه تحقیقات در مورد دایسو را  پای شطرنج!! (به قول صدا سیما ) تجزیه و تحلیل میکنه .که این شطرنج عامل حذف سکانسهای زیادی شد

چندسانسور ریز از مهره های شطرنج!:

چیدن مهر ه های شطرنج !!! برای بازی متفاوت .چون نوشته های روی مهره ها ممکنه بود نشون بده که این وسیله ممکنه شطرنج نباشه

و سانگوک هم نگاه معنی داری به دایسو میکنه

و ادامه حرکت معنی دار دایسو از این زاویه که معنی اش این بود که میخوام شاه را کنار بزنم

و تعجب سانگوک از حرکت دایسو که حساب کار دستش میاید و بعد میگه من از این بازیها بلد نیستم

 

 مگه نه فقها شطرنج را آزاد اعلام کردند .اگر حذفیات کم نبود این سکانسها را حذف می کردن

 

 سانسور درشت :

 که پرش ده دقیقه ای این قسمت بود

 وقتی دایسو میاید بیرون از اتاق اتفاقات دیگه ای هم افتاد که کل یوم! حذف شدن

 دایسو توی دلش به سانگوک میگه تو باید قبول کنی من نمیخوام تو را بکشم

سانگوک هم که بدجور گیر افتاده و نمیدونه چه خاکی توی سرش کنه درمانده میشه و میره سراغ نصیحتهای استاد راهبش که هنوز انگار تمام نشده ولی ایندفعه تا صبح هر چی فکر میکنه به سرانجام درستی نمیرسه

از اون طرف دایسو هم نگران که سانگ کوک چی جواب میده

و فردا سانگوک میاید از شرکت بره بیرون که دایسو چند تا افرادش را مسلح میاره تا حساب کار دست سانگوک بیاید .سانگوک هم میگه نمیخوام که فرار کنم که بهم وقت بده

سانگوک هم برای دیدن افسر جانگ میره و ترس از افراد دایسو وجودش را میگیره

چای یون هم برای افسر جانگ چایی جدید درست کرده که افسر جانگ خوشش میاید سانگ کوک هم میاید اونحا نوشته استاده را به افسر جانگ نشون میده و که اونهم چیزهایی میگه که چایی یون توضیحات تکمیلی را میده که سانگوک متوجه خیطیت اوضاع میشه

و سانکوک اینطور رو سیاه میشه

 

و اینبار فیلسوفانه و عارفانه فکر میکنه و یک ظرف پایه شکسته جور میکنه که احتمالاْ چون در مراسم دعاشون در حضور بودا به کار میره نشون داده نشد و منتظر ورود دایسو میشه

 

دایسو هم وارد میشه و سانگوک میگه جواب تو توی بلند کردن این ظرفه  وقتی دایسو ظرف را بلند میکنه میبینه پایه اون شکسته و نمیشه بلندش کرد سانگوک در مورد پایه های شرکت و از این حرفها میگه و  میگه اگه هدف تو رسیدن به قدرت نباشه و کمک به مردم باشه خوبه ولی تو نه نیتت درسته و نه راه درستی را انتخاب کردی و چون نیتت بده مثل این ظرف به هدف نمیرسی

 

و تی وی در جایی که شروع صحبت را نشون دادن که سانگوک جواب دایسو را داده بود و اونجا دایسو داشت سانکوک متقاعد میکرد .و سانکوک حرفهای دیگه ای هم به غیر از اونچه که تی وی نشون داد به دایسو گفت و اصلاْ از اون ظرف که محور گفتگو و روشن کردن دایسو بود چیزی نشون داده نشد

وقتی دایسو میاید بیرون قبل از اومدن افرادش در مورد حرفها و نصیحتهای سانگوک فکر میکنه و یاد حرفهای اون توی زندان میوفته و پیش خودش میگه اون کسی نیست که به همین راحتی از آرمان و هدفش برگرده