تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

قسمت پنجاه و چهارم (قسمت آخر):


قسمت پنجاه و چهارم (قسمت آخر):




خب
به اونجا رسیدیم که یانگوم به عالیجناب پیشنهاد عمل جراحی رو داد که با
مخافت سایرین و همچنین پزشک شین و یونگ قرار گرفت یانگوم هم برای اینکه
ثابت کنه کارش درسته اون خرگوشی رو که نجات داده بود رو بهشون نشون داد و
حتی روش بی حس کردن رو هم روی خودش بهشون نشون داد ولی اونا زیر بار
نرفتن...


و حتی ملکه هم اونو کلی دعوا کرد...

از
طرفی افسران به عالیجناب می گن یانگوم کارشو بلد نیست و اونو تنبیه کنید و
به یه پزشک دیگه بگید شما رو درمان کنه ولی شاه فقط به اونا میگه برید
بیرون....








یانگوم
دوباره میاد پیش عالیجناب و به اون اصرار می کنه ولی شاه قبول نمی کنه...
و به سرپرست پیشکارها هم میگه که اگه روش یانگومو قبول کنه زنده می مونه
ولی افسران انقدر نامه می فرستند که حتی فرصت خوندنشون رو هم نمی کنه... و
شاه میگه که می خوام دوباره یانگومو ببینم ولی همین که پیشکار یونگ میگه
صداش کنم یانگوم خودش میاد... و به شاه دارو میده و همین طور شاه زل می
زنه به یانگوم...








بعد
پیشکار یونگ یواشکی به یانگوم می گه بره به دروازه شمالی و به دستور
پیشکارها عمل کنه چرا که این دستور عالیجنابه و وقتی یانگوم به اونجا میره
پیشکارا یه پارچه میندازن رو سرش و می برنش... بعد یانگوم سر از یه کشتی
در میاره و کلی اونا رو دعوا می کنه که چرا دارن همچین می کنن ولی اونا
اصلا جواب نمی دن...








و
از طرفی رئیس داروخونه کلی داد و فریاد می کنه که یانگوم کجاست؟؟ (3 روز
بود که یانگوم غیبش زده بود) و رئیس داروخونه دستور میده یانگومو دستگیر
کنن...


یانگوم رو هم حالا بردن پیش
افسر مین... وقتی یانگوم می رسه پیش افسر مین اول یه مشت نگاه رد و بدل می
کنن و بعد: (عکس و کلیپ آرشیو موضوعی)








و بعد اون پیشکاره به افسر مین دستور شاه رو میده و توش گفته بود با یانگوم به چین برو (متن قشنگ و جالبش تو آرشیو موضوعی)

و
یانگوم و افسر مین و اون پیشکاره با هم میرن که سوار قایق بشن اما همین که
می خواستن سوار بشن یانگوم تازه یادش میاد که پزشک شخصی شاه و باید
برگرده... و سرشو میندازه پایین و بر می گرده افسر مین و پیشکاره هم مجبور
میشن برن دنبالش.... و وقتی میرسن به نزدیکای قصر می بینن که همه مردم
دارن به سجده می افتن و سرورم سرورم می کنن... و یانگوم می خواسته برگرده
ولی افسر مین و اون پیشکاره به زور جلوشو می گیرن...








این در حالی بوده که دستور دستگیری یانگوم هم صادر شده بوده و بالاخره افسر مین یانگومو به زور با خودش می بره...







8 سال بعد



دختر یانگوم ماهی طلایی گرفته بود که یانگوم اونو به خاطر این کار تنبیه می کنه...







ولی
لفسر مین سر می رسه و نجاتش میده... و با هم میرن افسر مین می خواسته واسش
توضیح بده که نباید این کارا رو بکنه چون تو بچگی این اتفاق واسه یانگوم
افتاده و پدر و مادرشو از دست داده ولی خود دختر یانگوم اینو می دونست...


یه
دفعه خبر میارن یه زنی که حامله بوده موقع به دنیا آوردن بچشه و یانگوم
میره اونجا و تشخیص میده که باید سزارین بشه ولی مردم اجازه نمی دن ....


و
بچه یانگوم هم میدوئه که به باباش خبر بده و سر راه داگو رو می بینه و
داگو ازش یه آدرس می پرسه که نمی دونم دختر یانگوم بهش راست گفت یا نه...


و
افسر مین و بچش همه چیزو جمع می کنن و میان دنبال یانگوم مردم هم می
خواستن یانگومو تحویل پلیس بدن که افسر مین سر می رسه و فرار می کنن.... و
موقع فرار هم داگو اونا رو می بینه ومی فهمه حاشون خوبه بر می گرده...










و
داگو به همه میگه که اونا حالشون خوبه و داخل سئول هستند... پس یونسنگ
میره پیش ملکه و به اون میگه که یانگوم و افسر مین در سئول هستند و ملکه
هم برای برگردوندن اونا مامور می فرسته


یانگوم
هم می خواسته بره یه زن پیر رو درمان کنه که دخترش هم یواشکی بدون اجازه
باباش میاد و باباش فکر می کنه که اون گم شده ولی وقتی می بینه اون با
مادرشه میره اونو بغل می کنه و به یانگوم می گه که ونو طب سوزنی کن که
دیگه شیطونی نکنه....








و
وقتی بر می گردن می بینن که سربازا همه خونشونو گشتن و اونا رو محاصره می
کنن ولی رئیسشون میاد و میگه اونا دستورو اشتباه فهمیدن... و این میشه که
بر می گردن به قصر... و ملکه درجه اونا رو بهشون بر می گردونه...








و یانگوم و افسر مین دوستاشونو ملاقات می کنن و بعد هم میرن پیش داگو اینا و داگو هم بچه یانگومو می شناسه و...







ولی
یانگوم تصمیم نداره تو قصر بمونه و با هم بر می گردن به شهر و دیارشون...
(خوبی این برگشت این بود که هم دوستاشونو ملاقات کردن و هم دیگه لازم نیست
مخفیانه زندگی کنن و در فرار باشن)


تو راه هم افسر مین به یانگوم میگه قسم بخور که دیگه فکر عمل جراحی رو نکنی ولی یانگوم قبول نمی کنه...







تو
راه هم به یه زن حامله تنها که تو یه غار بود می رسن و یانگوم تشخیص میده
که باید سزارین بشه و بالاخره می تونه بچه و مادرشو با عمل جراحی نجات بده
و به افسر مین میگه تو چرا به من گفتی که فکر عمل جراحی رو نکنم؟؟؟؟!!!










بچه ها اگه گفتین از این غار دیگه کجا استفاده شده؟؟





(بچه ها اگه فرصت کردم براتون تیتراژ این قسمتو براتون می ذارم...)

 



پایان


خلاصه قسمت پنجاه و سوم سریال جواهری در قصر!

خب به اونجا رسیدیم که شاه از یانگوم می پرسه که مینجانگهو رو دوست داری و اونم میگه بله.... و بهش میگه که دوست ندارم صیغه صلتنتی بشم و می خوام پزشکی تمرین کنم و... و شاه بهش میگه فردا صبح طبق معمول به باغ بیا...
شاه که می فهمه افسر کشیک اون شب افسر مینه تصمیم می گیره بره به دیدنش ولی در همین حال یانگوم داره ماجرای ملاقاتش با شاه رو برای افسر مین تعریف می کنه و افسر مین میگه که کارت اشتباه نبوده و بعد میره اشکاشو پاک می کنه که با صدای اوهوم سرپرست خواجه ها به خودشون میان و می فهمن که بله شاه پشت در بوده و هم صداشون و هم سایه حرکاتشونو می دیده...



سرپرست خواجه ها به اونا میگه شاه از هر دوشون خواسته فردا باهاش قدم بزنن...
فردا در حالیکه داشتن قدم می زدن شاه از یانگوم می پرسه تو و افسر مین از کجا همدیگه رو شناختین و یانگوم می گه که جواهر بدلی سه گانشو جا گذاشته بود و از روی اون همدیگه رو شناختن و شاه بهش میگه که اونو به من نشون بده ولی یانگوم بهش میگه من اونو دادم به افسر مین...



و شاه تصمیم می گیره که تیراندازی کنه و میگه چرا تنها اینکارو بکنم و با افسر مین مسابقه میزارن و شاه میگه شرط ببندیم اگه تو بردی من کمانمو به تو میدم و اگه تو بردی جواهری بدلی سه گانه رو به من بده....
و مسابقه شروع میشه و شاه 4 تیرش به هدف می خوره ولی تیر آخر به هدف نمی خوره و در حالیکه افسر مین تیر آخر رو می زد بهش گفت من یانگومو دوست دارم تو چطور و افسر مین تیر رو شلیک می کنه و آخرین تیرش هم مثل بقیه به هدف می خوره... و میگه بله و شاه یکدفعه یه تیر بر میداره و به سمت افسر مین نشانه می گیره و افسر مین خودشو برای مردن آماده می کنه و لی شاه تیرو به هوا می زنه و بعد صدای یه پرنه میاد!!!! و بعد شاه کمانشو میندازه جلوی افسر مین... (اولش می گیره جلوش بعد که افسر مین نمی گیره میندازه جلوش)



از طرفی هم ملکه مادر ملکه رو دعوا می کنه که چرا دستور رو نمی نویسه؟؟ و ملکه دلایلشو میگه ولی ملکه مادر بازم زیر بار نمی ره و میگه فوری دستورو بنویس...
یانگوم میره پیش یونسنگ و:

یونسنگ: یانگوم ، همه چیزها به خوبی پیش می رود من درباره تو و مین جانگهو به شاه گفتم (تعجب یانگوم)
بانو مین: درست است که وقتی شاه این موضوع را شنید عصبانی نشد
چنگ: چطور ما چیزی در مورد آن نمی دانستیم؟ ما شنیدیم آن مربوط به زمانی است که تو بانوی دربار بودی...دقیقاً چطوری بود؟
بانو مین: آن مربوط به کی است؟ واقعاً آن در آن زمان شروع شد؟
یانگوم (متعجب و در فکر) : بله...
بانو مین: اوه ، خدای من! پس آن مربوط به آن دوران است
چنگ: چطوری شروع شد؟ بار اولی که او را دیدی از آن خوشت آمد؟ چه حسی داشتی؟ (یانگوم سرشو تکون میده) اوه... چه شیرین...
بانو مین: در مورد دستهاش؟ آیا دستهایش را توی دستت گرفتی؟
یانگوم (با همون حالت): بله...
بانو مین: او اینکار را کرده! دستهایش چطور بود؟
یانگوم: آن ها گرم بودند...
چنگ: گرم؟ چقدر گرم؟
یانگوم: خیلی گرم بود ... خیلی گرم...
بانو مین: من می دانم که تو آن را خیلی دوست داری اما من فکر می کنم شما خیلی زیاده روی کردید ما حتی یک مرد را از نزدیک ندیدیم (کجای کاری؟؟!)
یونسنگ: یانگوم ... چی شده؟
یانگوم: من باید چکار کنم؟ حالا من باید چکار کنم؟



وقتی بانو مین برای عالیجناب سیب آورده بود خبر میرسه که افسر مین می خواد شاه رو ببینه و بانو مین هم می ره به یانگوم میگه... و به همین دلیل یانگوم منتظر افسر مین می مونه و وقتی میاد ازش می پرسه که به شاه چی گفتی؟ که یه دفعه افسر مین یانگومو بغل می کنه....




یونسنگ هم میره پیش عالیجناب و میگه من اشتباه کردم یانگوم و افسر مین هیچ ارتباطی با هم ندارن (الان دیگه؟؟!!) بعد شاه در جواب میگه سوک وون تو منو دوست داری؟ عشق... طریقه عاشق شدن...



فردای اون روز خبر می رسه که شاه دستور داده که دستور صیغه کردن یانگومو متوقف کنید.... و شاه قصه شکست عشقشو برای یانگوم تعریف می کنه (من چیزی ازش سر در نیاوردم...)
شاه به افسران میگه که شما به توانایی های یانگوم اعتقاد دارید و... که همه میگن بله... و میگه من یانگومو به درجه سوم خانواده سلطنتی ارتقا میدم و لقب «یانگوم بزرگ» رو بهش میدم و اونو می کنم پزشک شخصی خودم... و اون به درمانگاه قصر کاری نداره و پزشکیه که فقط برای سلامت منه...



و مراسم اعطای حکم:



و افسران که خونشون به جوش اومده میان و به شاه میگن که افسر مین رو تبعید کن و شاه هم قبول می کنه.... و افسر مین تبعید میشه... و وقتی خبرش از طریق چنگ به یانگوم میرسه یانگوم میدوئه آماده میشه و میره دنبالش و می فهمه که جواهر بدلی سه گانه رو فرستاده پیش داگو و رفته و یانگوم هم جواهر بدلی بر میداره و میره دنبال افسر مین.... و بالاخره بهش میرسه:
ی: !آقا! آقا! نه ... تو نمی تونی بری.... اگه تو بری... اگه تو اینطوری بری...
م: برگرد... من به خاطر گناهم تبعید شدم... شما الان یک افسر هستید چطور توانستید اینطور به دنبال من بیایید؟
ی: آقا...
م: آیا معنای قبول دستور شاه را فراموش کردی؟ فراموش کردی چقدر سختی کشیدی تا به این نقطه برسی؟ آن فرمان شاه است با بی توجهی به آن نگاه نکن وقتی تو این عنوان را پذیرفتی لازم است که سخت تر از قبل تلاش کنی هنگامیکه این عنوان را پذیرفتی تو بیش از گذشته سختی خواهی کشید لطفاً احساسات شخصی خود را فراموش کن لطفاً همه چیز را فراموش کن ...
ی: تو می توانی... تو خودت می توانی اینکار را بکنی؟
م: بله ، من اینکار را کردم!
ی: من نمی توانم من واقعاً نمی توانم اینکار را بکنم!! حداقل... حداقل این را پیش خودت نگهدار...! ( و جواهر بدلی رو میذاره تو دست افسر مین)
(گریه می کنیم...با این آهنگ غمناکی که گذاشته حتی اگه نخواید گریه کنید مجبور می شید...)





و یانگوم شاه رو معاینه می کنه و در آخر بهش میگه که ادویه خانه سلطنتی رو به من بدید و شاه موافقت می کنه و یانگوم خیلی سنگین میگه خیلی ممنون که شاه منطورشو می فهمه...
و یانگوم کارشو در ادویه خانه هم شروع می کنه و به بقیه پزشک ها هم چیزهایی رو که یاد می گیره میگه...
یه روز هم که یانگوم و شاه داشتن قدم می زدن یانگوم و شاه هر دوشون تابلوهای تیراندازی رو می بینن و...



یه مدت بعد در حالیکه شاه هم مریض شده بود یانگوم یه خرگوش مجروح رو می بینه و اونو با عمل جراحی نجات میده...



و بیماری عالیجناب هم بدتر میشه (انسداد روده) و یانگوم به پزشک ها میگه که تنهاراه عمل جراحیه ولی همه مخالفت می کنن و می گن این چیزیه که روی حیوانات امتحان شده و نمی تونه مطمئن باشه...
و یانگوم مجبور میشه به خود عالیجناب بگه ... و عکس العمل عالیجناب:



و ماجرا همچنان ادامه دارد....