تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

قسمت چهل و ششم (46) سریال امپراطور دریا

قسمت چهل و ششم (46) سریال امپراطور دریا
ادامه مطلب قسمت چهلم و ششم (46) سریال امپراطور دریا

کشتی گونگ بوک به سمت یانگزو به راه میوفته و همراهان هم ارباب جو و سون جونگ و گروه ضربت هم فقط یوم مون و بک ینگ هستند . گونگ هم به یاد تذگرات و نگرانی یون و رییس موچانگ میوفته که چطور توی این سفر مهم فقط یوم مون را با خودش برده . چون یون فکر میکنه یوم مون صلاحیت بیشتری نسبت بهش داشته که گونگ بوک اون را برده

یوم مون هم به یاد حرفهای کیم یانگ میوفته که گفته نکنه کاسه گوزه را با گونگ بوک یکی بشی که یوم مون میگه نترس حواسم هست . کیم یانگ میگه نبود گونگ بوک به نفع منه که مخ لرد کیم را بزنم و نقشه را اجرا کنم

بانو جمی به مقرر کیم میونگ میره که میبینه نیوچانگ اونجاست که کیم میونگ میگه اون نامه عالی جناب را اورده .ایشون از دولت تانگ خواسته که دیگه بازرگانان اونجا با چانگهی کار نکنند و کار چانگهی چند روزه دیگه تمامه . که یانو جمی میگه عالی جناب که اون کار نکردند . اون نامه کار من بوده

بازرس کل میگه گونگ بوک بالاخره کاری میکنه که کیم میونگ میگه اون هیچ غلطتی نمیتونه بکنه باید اون را زجرش بدیم تا  سرفرصت کارش را تمام کنیم که بانو جمی میگه گونگ بوک مهم نیست و ما نباید نیروهامون را برای مقابله با اون هدر بدیم .بانو جمی میگه من هم به همراه بازرس کل به چین میرم چون میخواهم مقدمات به تخت نشستن شما را فراهم کنم . وقتش که دیگه شما بر تخت بشینن .کیم میونگ میگه من هم دلم می خواد اما شاه را چه کار کنیم که بانو جمی میگه خوب شر اون را کم می کنیم  .برای اینکه شما به تخت برسین لازمه حمایت دولت تانگ (چین) را داشته باشین

نیوچانگ به بانو جمی در مورد کشتن یک شاه دیگه تذکر میده که بانو جمی میگه کیم ج یانگ مریض احواله و اگه مرگش ناگهانی باشه کسی شک نمیکنه . من تو را برای همچین روزی فرستادم تا فرمانده گارد سلطنتی بشی . طوری شر شاه را کم کنید که همه فکر کنه خودکشی کزده

  

گونگ بوک به یانگزو میرسه و سرپرست یو هم میگه اینجا هم اوضاع خیطه و همه گروه هایی که با ما کار میکردند دیگه حاضر نیستند به کار با ما ادامه بدند و فرماندار هم بابای اون گروهای را که به چانگهی رفتند را در اورده

رییس جانگ برای کیم یانگ خبر میاره که بانو جمی و بازرس کل رفتند یانگزو تا با مقامات اونجا صحبت کنند و کار چانگهی را یکسره کنند . کیم یانگ هم این روزها پارتی و جشن گرفته و به عیش نوش و هوس بازیش مشغوله که کیم یانگ میگه الان بهترین موقع برای پیاده کردند نقشمونه

کیم یانگ در حال قدم زنی در بازاره که یک نفر غریبه را می بینه و میگه اون قبلاً محافظ شاه بوده حتما الان برای جاسوسی اومده برید بگیریدش و طرف دستگیر و خلع صلاح میشه

کیم یانگ خودشو معرفی میکنه و میگه من میدونم که تو محافظ شاه بودی .کیم میونگ تو را فرستاده ؟ که طرف چیزی نمیگه و رییس جانگ متوسل به زور میشه که طرف میگه کیم میونگ من را نفرسته . من به دستور عالی جناب به اینجا اومدم ولی علتش را فقط به کنسول جانگ میگم .کیم یانگ هم میگه بگردیشن  و نامه امپراطور را پیدا میکنه

کیم یانگ نامه را می خونه و بعد نامه را نابود میکنه

 

کیم یانگ فرستاده را میکشه و خودش یک نامه می نویسه و میره به پایگاه و میگه این طرف محافظ شاه بوده و ما فکر کردیم برای کیم میونگ جاسوسی میکنه ولی وقتی کشتیمش فهمیدم که عالی جناب اون را فرستاده و یک نامه هم بهش دادند

لرد کیم نامه جعلی شاه را میخونه و میگه عالی جناب فهمیده که کیم میونگ می خواد ایشون را بکشه از کنسول جانگ تقاضای کمک کرده .کیم یانگ هم میگه کیم میونک در ارتش و گارد سلطنتی نفوذ داره ما باید سریع افراد را ببریم پایتخت و کار کیم میونگ را تمام کنیم

جانگهوا هم به لرد کیم میگه اگه شما با عجله تصمیم بگیرید ممکنه چانگهی ضرر بزرگی بکنه . کیم میونگ می خواد از طریق دولت تانگ برای نابودی اینجا اقدام کنه و اگه اتفاق بدی بیوفته شما هم در این راه به کیم میونگ کمک خواهید کرد لطفاً عجولانه تصمیم نگیرید .کیم یانگ هم این حرفها را می شنوه

گونگ بوگ در یانگزو جلسه کمیته شلایی (هندوها) را میزاره و ارباب جو میگه بازگانان چینی دیگه با چانگهی معامله نمی کنند شما چوتنه که راه اونها پیش گرفتن که بازرگانان میگند ارباب وانگ که گردن گلفت ترین بازرگان چانگ انه هم دیگه با چانگهی کار نمیکنه .دولت هم از کسای که با چانگهی کار کنند مالیات سنگینی میگیره . ارباب جو میگه چطور شده که دولت در کار تجارت مداخله میکنه. یوم مون هم میگه خانوداه سلطنتی تانگ بر روی گروهای بازرگانی چانگهی نفوذ بالایی دارند که میشه گفت اونها مالک اون گروهای تجاری هستند .گونگ بوک میگه ما با کسایی کار میگردیم که در فانزن و خارج از محدوده دولت تانگ بوده .یوم مون میگه من قبلاً که برای یی سادو کار میکردم با ارباب وانگ آشنایی داشتم  .الان هم شنیدم که توی یانگزوست ترتیب ملاقات با اون را برات میدم

بک یانگ برای یوم مون خبر میاره که من برای ارباب وانگ پیام فرستادم ولی تا الان جوابی نداده که گونگ بوک میگه احتیاج به جواب نیست همین الان خودم میرم پیشش

گونگ بوک پیش ارباب وانگ میره و میگه شما که کار کردن با ما براتون خیلی سود داشت پس چرا دیگه نمی خواهید با ما کار کنید که ارباب وانگ هم میگه من دیگه نمیخوام باهات کار کنم و الان هم یک مهمان مهم دارم .بلند شدید برید پی کارتون

گونگ بوک بلند میشه بره که میبینه مهمان مهم ارباب وانگ بانو جمیه.و دوباره کل کل شروع میشه و بانو جمی میگه شماها برای چی اینجا اومدین که گونگ بوک میگه شما که خوب میدونید برای چی اومدیم ما اومدیم جلوی بر خوردن ارباب وانگ را بگیریم که بانو جمی میگه این تازه اول کاره .باید بیشتر از اینها تاوان رد پیشنهاد من را بدی .گونگ بوک میگه شما تونستین حمایت دولت تانگ بدست بیارین ولی من نمی زارم به هدفتون برسین .بانو جمی به یوم مون هم میگه من فکر کردم تو ادمی  ولی با اینکار که می خواهی برای گونگ بوک کار فهمیدم که آدم خلی هستی

سرپرست یو خبر میاره که بانو جمی و بازرس کل به عنوان فرستاده اومدن اینجا و حتی با فرماندار جیانسو هم ملاقات کرده .معلوم نیست اونها چه نقشه ای دارند

یوم مون با بک ینگ به مقرر بانو جمی میرند تا از دور ملاقاتهای اون را زیر نظر داشته باشند که سون جونگ می فهمه و هنوز متوجه موضوع نشده میره و به گونگ بوک میگه یوم مون رفت پیش بانو جمی و حتماً با اون نقشه ای دارند که گونگ بوک میگه امکان نداره

یوم مون ملاقات بانو جمی با چان سان گوی (کسی که قبلاً ثروت ملکه را مدیرت و نگهداری میکرد) را میبینه . یوم مون به مقرر بر میگرده که ارباب جو میگه کجا بودی تا الان و سون جونگ هم میگه من میدونم که تو با بانو جمی ملاقات داشتی بگو ببینیم چه نقشه ای داری . گونگ بوک هم اونجا میاد و یوم مون هم میگه بانو جمی با چان سان گویی ملاقات کرده .چان سان گویی الان در قصر قدرت بیشتری پیدا کرده

یوم مون تعریف میکنه که بعد از مرگ ولیعهد دربار تانگ هم مشکل شیلا را داشته و برای اینکه کی بعداً شاه بشه درگیری و هرج و مرج بوجود اومده تا اینکه پیش کار وانگ با استفاده از قدرتش شاه را مسموم کرده و خودش یک شاه بر تخت نشاند .چان سان گویی یکی از افراد نزدیکه اونه و اگه بانو جمی می خواد با اون ملاقات کنه  حتماً می خواند سیاسی کار کنند

بانو جمی یه چان سان گویی میگه که من میدوم چرا شما از شیلا به چین اومدین و در دربار تانگ پیشکار شدین و همین پیشکارها نقش مهمی در دادن باج و خراج شیلا به چین داره . چان سان گویی هم میگه بله . من در شیلا یک برده بودم و دولت شیلا من را به عنوان پیشکار به دربار تانگ فرستاد .من کینه شدیدی از شیلا دارم. بانو جمی هم میگه من می خواهم این کینه را از بین ببرم .بازرس کل نامه کیم میونگ را به چان سان گویی میده و بانو جمی میگه کیم میونگ گفته که شما را به عنوان نجیب زاده شیلایی منسوب میکنه و زمینهای منطقه هانجوم را به شما میده. شما هم در عوض لیست حامیان پیشکار وانگ را بدین تا ایشون با کمک اونها بتونه شاه بشه .کیم میونگ قصد کودتا و برکناری شاه را داره و شما باید کمکمون کنید تا دربار تانگ ایشون را به عنوان شاه بپذیرند . بعد از روی کار اومدن کیم میونگ چانگهی محاصره میکنیم و شر گونگ بوک را کم میکنیم  .اونموقعه شما هم سود زیادی از معامله با چانگهی میکنید

 

یوم مون پیش چان سان گویی میره و میگه که کنسول جانگ میخواد شما را بینه . چان سان گویی میگه من در مورد تو زیاد شنیدم چون تاجران ما را بر زدی و بردی چانگهی و دولت تانگ خیلی ضرر کرده .گونگ بوک هم میگه ما اومدیم از شما تقاضا کنیم که از دولت بخواهید ممنوعیت تجارت با چانگهی را برداره چون اینطور نه تنها چانگهی بلگه کل شیلا ضرر میکنه و شما یک شیلایی هستین . چان سان گویی میگه منی که در دربار تانگ کار میکنم بیام برای منافع شیلا کار کنم.شیلا من را نابود کرد من هیچکاری نمی کنم. در ثانی اگه من این کا را بکنم چی به من میدند بانو جمی به من زمینهای منطقه هانجو را داده و همچنین پیشنهاد  مقام نجیب زداگی شیلا و قول سود از چانگهی را .شما هم باید چیز در همین حد بهم بدین .تو تجار هستی و اولین قانون تجارت را هم نمیدونی

 

کسات شدن کار و کاسبی در چانگهی به کافی شاپ جانگهوا هم کشیده میشه و مک بونگ هم از ناراحتی خودش جای مشتریها میشه و مشرب می خوره که جانگهوا میاد اونجا و بهش میگه یک نامه بهت میدم که بری پایتخت و به معاون وزیر بدی .من موجین را نمیتونم بفرستم چون به نبودش شک می کنند .باید این نامه را مخفیانه ببری و جوابش را بیاری

در چانگهی جلسه ای تشکیل میشه که چانگ گیوم میگه کیم ج یانگ دست نشانده کیم موینگه چطور از گونگ بوک کمک می خواد در حالی که کیم میونگ و گونگ بوک این همه از هم بدشون میاد .رییس موچانگ میگه ولی اون هنوز شاهه و ممکنه از ترس جونش از ما کمک خواسته .چی ریانگ هم میگه بله اون شاهه و وقتی برای جونش احساس خطر کنه از هر کسی کمک می خواد و ما هم اگه لرد کیم دستور بدند افرادمون را به پایتخت میبریم . و دیگه کسی چیزی نمیگه

 

کیم یانگ هم که با اون نامه آشوب به پا کرده سعی در متقاعد کردن لرد کیم برای قشون کشی به پایتخت را داره که کیم میونگ را بکشند و لرد کیم بشه صدر اعظم که لرد کیم مخالفت میکنه

رییس موچانگ به کیم یانگ میگه اگه لرد کیم دستور بدند و فرماندهی ارتش را به عهده بگیرند ما به دستور ایشون به پایتخت میریم .کیم یانگ هم میگه ایشون تصمیمی برای این کا ندارند .شما ارتش رابه من بدین من میریم پایتخت بابای کیم میونگ را در میارم و شاه را نجات میدم

مک بونگ به پایتخت میره که جونگ دال تو راه می بیندش و به پاس کمکی که در چانگهی بهش کرده جبران میکنه و میبردش به یک مهمان خونه و حسابی براش سنگ تمام میزاره ولی وقتی مک بونگ مست میشه اون را قال میزاره و فرار میکنه و مک بونگ بعداً می فهمه چه کلاهی سرش رفته

کیم میونگ هم دیگه کاسه صبرش لبریز شده دستور کشتن شاه را میده و به نیوچانگ در مورد چگونگی کشتن شاه نکات لازم را تذکر میده

مک بونگ جواب نامه را برای جانگهوا میاره و جانگهوا میگه عالی جناب درگذشته که مک بونگ میگه ولی اونجا خبری نبود و اوضاع آرام بود

رییس موچانگ به لرد کیم میگه اگه فرمانده جانگ اینجا بود از دستور عالی جناب پیروی میکرد و به پایتخت می رفت .ما هم اگه شما دستور بدین و فرماندهی را به عهده بگیرید به پایتخت میریم که لرد کیم هم میگه اگه شما هم موافق باشین همین کار را می کنم . جانگهوا هم وارد میشه و میگه خبر رسیده که عالی جناب در گذشتند و از این موضع فقط افسران گارد و اشراف خبر دارند چون گفتند که ایشون خودکشی کردند . لرد کیم از شنیدن این خبر خیلی ناراحت میشه و میگه شاه خودکشی نکرده .کیم میونگ اون را کشته و دیگه لشکر کشی فایده نداره . من از اینکه یکی از اعضای خانواده سلطنتی هستم احساس شرم میکنم . لرد کیم با حالتی خیلی گرفته و ناراحت از اونجا میره

یوم مون پیش گونگ بوک میره که گونگ بوک میگه بازرس کل و بانو جمی می خواند حمایت دولت تانگ را بدست بیارند تا کیم میونگ را بر تخت بشونند من به اینجا اومدم تا مشکل را حل کنم ولی حل این مشکل در شیلا بود نه یانگزو .من به شیلا بر میگردم و با بانو جمی و کیم میونگ مبارزه میکنم نمی تونم بزارم اونها چانگهی را نابود کنند . یوم مون هم جو گیر میشه و میگه بهتره برای شروع کار قبل از رفتن ارتباط بانو جمی و دولت تانگ را قطع کنیم  و چان سان گویی را بکشیم . که گونگ بوک میگه کشتن اون راه ساده ای نیست و چند تا محافظ داره و بعداش هم کشتن اون بر روابط ما و چین اثر منفی میزاره دیگه از این فکرها نکن . من برای اخرین بار پیش چان سان گویی میرم نا باهاش حرف بزنم تا انوموقعه جلوی خودت را بگیر

گونگ بوک از ارباب جو می خواد که یک قرار ملاقات با چان سان گویی براش فراهم کنه و میگه من می خوام آخرین حرفهام را به اون بزنم ممکنه نتیچه ای بدست نیاد بنابراین شما کشتی را آماده کنید که به چانگهی بر گردیم . گونگ بوک به سرپرست یو هم میگه من وقتی برگردم به چانگهی می خوام با بانو جمی و کیم میونگ مبارزه کنم و به بازرگانان یانگزو بگو یک مدت صبر کنند

بازرس کل برای بانو جمی خبر میاره که گونگ بوک دوباره می خواد چان سان گویی را ببینه و حتماً از اون می خواد که منع تجارت را برداره

یوم مون هم طبق روال گذشته نمی تونه برای همچین ماموریتی مجهز نره و بک ینگ براش سلاح مخفی میاره

بانو جمی پیش چان سان گویی میره و میگه شنیدم که گونگ بوک می خواد بیاد اینجا اون همیشه مزاحم منه .اگر شما شر اون را برام کم کنید من هم جبران می کنم

گونگ بوک می خواد تنهایی و دست خالی بره برای ملاقات که یوم مون اصرار میکنه که من و بک ینگ باهات میایم و گونگ بوک قبول میکنه

گونگ بوک به مقرر چان سان گویی میره و  دم در بازرسی میشند و اجازه ورود می گیرند

چان سان گویی میگه خوب بگو ببینم تو چه پیشنهادی برای من اوردی؟ گونگ بوک میگه من هیچ چیز ندارم که به شما بدم فقط اومدم بگم من فرمانده ارتش وونینگ بودم و حتی پست فرمانده ارشد هم به من پیشنهاد شد ولی من با کمال افتخار استعفا دادم با اینکه من یک برده به چین اومده بودم . چون بعد از سرکوب یی سادو اون به من گفت نباید سگ دونده چینیها باشم . سرورم شما الان قدرتمند ترین شیلایی در چین هستین چرا از قدرتتون در راه نابودی شیلا استفاده می کنید . چان سان گویی هم عصبانی میشه و میگه خفه شو تو به من میگی سگ چینی . فکر کردی من احمقم اصلاً بانو جمی اومده بود اینجا و گفته که تو را بکشم

یوم مون و گونگ بوک هم طی یک عملیات ضربتی افراد چان سان گویی را می کشند و اون را گروگان میگیرند

بانو جمی هم برای دیدن نتیجه کار به اونجا میاد که میبینه چان سان گویی گروگان گرفته شده

بانو جمی هم میگه به افرادش میگه به هر قیمتی که شده باید اونها را بکشید و مبارزه شروع میشه که گونگ بوک و یوم مون بیشتر افراد بانو جمی را می کشند و فرار می کنند

تی بونگ برای بانو جمی خبر میاره که گونگ بوک و اینها فرار کردند .چان سان گویی هم به اونجا میاید بانو جمی عذر خواهی میکنه که چان سان گویی میگه در صورتی می بخشمت که سر اون دوتا را برام از شیلا بیاری و اگرنه هیچ معامله با هم نداریم . بانو جمی هم به افرادش میگه آماده شین بریم شیلا

گون بوک هم در راه چانگهیه که از یوم مون می پرسه چرا برای کیم یانگ کار می کنی که یوم مون میگه من هم قدرت می خواستم مثل فدرت تو .گونگ بوک میگه من که قدرتی ندارم که یوم مون میگه تو این طور فکر میکنی اما همه میدونن که قدرت تو اینقدر زیاد هست که هر کاری بخواهی بکنی چون قدرت در حد فدرت شاه را داری.گونگ بوک میگه اگه تو این قدرت را داشتی چه کار می کردی که یوم مون میگه نمی دونم شاید کینم برگرده و تو را بکشم . گونگ بوک هم به سیم آخر میزنه و میگه اگه من قدرت دارم به چانگهی بر میگردم و با بانو جمی و کیم میونگ مبارزه میکنم من می خواهم با استفاده از قدرتم اونها را سرکوب کنم .

 

قسمت 48 امپراطور دریا

 

 شکست لشکر صد هزار نفری امپراطوری

 

یوم مون هنوز نگران جانگهواست که گونگ بوک هم متوجه موضوع میشه و مک بونگ هم از اینکه جانگهوا را تنها گذشته ناراحت و گونگ بوک بهش میگه ناراحت نباش من نجاتش میدم

 

 

کیم یانگ هم پیش یوم مون میاد و میگه همه به خاطر یک دختر بهم ریختند .مگه اون کیه؟ ما اگه نمی خواستم قربانی بدیم که نباید اصلاً جنگ را شروع میکردیم تو با اون دختر چی بدست میاری ؟میخواهی همه چیز را رها کنی مگه تو به من قول ندادی که همه چیز را که مربوطه یه یوم مون بوده فراموش کنی

بانو جمی هم به نیوچانگ یک نامه میده و میگه این را ببر موجینجو و بده به گونگ بوک حیفه که جانگهوا را حرام کنیم باید حداقل از زندگیش استفاده کنیم .ممکنه گونگ بوک تحت تاثیر قرار بگیره

بانو جمی پیش جانگهوا میره و میگه کاش میشد بدونم به چی فکر میکنی مردم همه فکر میکنند من الکی تو را اذیت میکنم  چون تو را مثل دخترم بزرگ کردم اما وقتی بفهمند که تو به خاطر یک مرد به من خیانت کردی شاید نظرشون عوض شه .جانگهوا میگه مردم نمی دونند ولی من میدونم که دلیل اینکه دختربچه های بی مکان را پناه میدادی برای بدست اوردن قدرت و ثروت بود من هم به خاطر تو به خیلیها ظلم کردم . تنها راه جبران این بود که جلوی حرص و طمع تو را بگیریم که نشد .بانو جمی که از این سخنرانی جانگهوا ناراحت میشه میگه پست فطرت .من دلم میخواد تو را بکشم اما نمیزارم به این راحتی بمیری من یک نامه دادم برای گونگ بوک که اگه تو را میخواد باید سربازهاش را ببره چانگهی و لرد کیم را به من تحویل بده .ببینم زندگی تو براش مهمه یا هدفش؟

جانگهوا از موضوع خیلی ناراحت میشه و سه روزه که نه غذا میخوره و نه آب . جونگ دال هم فرصت را غنیمت میشماره و میگه من دلم برای اون می سوزه من وقتی در اردوگاه یی سادو بودم به جانگهوا علاقمند شدم . من زندگی سختی داشتم و نتونستم تشکیل خانواده بدم ولی اگه میخواستم حتماً بانو جانگهوا را انتخاب میکردم چان تی خنده اش میگیره و جونگ دال میگه مگه من چمه من هم قلب با احساسی دارم .الان هم که میخوام ، از دست بانو جمی می ترسم .کاش میشد یک کاری برای جانگهوا بکنیم

نیوچانگ پیش گونگ بوک میره و میگه من هم نمیخوام که جانگهوا بمیره ولی بانو جمی این کار را میکنه .گونگ بوک هم نامه را میخونه و میگه من اصلاً معامله ای با بانو جمی نمی کنم .نیوچانگ از اونجا میره و یون و رییس موچانگ متفق القول میگند ما لرد کیم را تحویل نمی دیم ولی میتونم عقب نشینی کنیم تا جانگهوا را نجات بدیم

لرد کیم هم به گونگ بوک میگه من با بانو جمی معامله میکنم افراد را برگردون . گونگ بوک میگه نمیتونیم این کار را بکینم چون اگه عقب نشینی کنیم دیگه به هدفمون نمی رسیم  . لرد کیم میگه میخواهی جانگهوا را بکشی؟

بانو جمی وقتی میفهمه میگه که درخواستم رد شد. پس من اشتباه کردم  . جانگهوا را بیارید اینجا

بانو جمی هم شروع به تحقیر جانگهوا میکنه و میخواد ثابت کنه که جانگهوا اشتباه کرده و شکست خورده و به جانگهوا میگه گونگ بوک درخواست من را رد کرد .معلومه که تو را ول کرده تو به من التماس کردی که اون نکشم  و گفتی هر کاری که بخواهی میکنم من هم یک غلطی کردم و اون را نکشتم چن دلم به حالت سوخت ولی اون تو را ول کرد افسوس این همه سال را نمی خوری؟ جانگهوا هم میگه من برای این دلم برات می سوزه که هیچکس را توی زندگیت دوست نداری واگرنه میفهمیدی که من چه احساسی دارم . من اگه بمیرم هم گونگ بوک را سرزنش نمیکنم .وقتی کسی را دوست داشته باشی به همه تصمیماتش اعتماد میکنی .البته شما هرگز این چیزها را نمی فهمید .بانو جمی از این سخنرانی تاریخی جانگهوا کفری میشه و میگه بیاید این را ببرید از جلوی چشمم . نگاههای نیوچانگ هم حاکی از تاسف عمیق اون از کارهای بانو جمی داره

 

گونگ بوک هم میزنه توی تیریپ مشروب که یون میاید اونجا و میگه چرا با رد اون پیشنهاد خودت را زجر میدی .بیا عقب نشینی کنیم  .گونگ بوک میگه من آدم بی عاطفه هستم که یون میگه من که میدونم جانگهوا چقدر برات ارزش داره و اگه موفق بشیم پایتخت را بگیرم و جانگهوا بمیره تو تا ابد عذاب می کشی گونگ بوک میگه اگه من احساسات شخصیم را در کارم دخالت بدم نمیتونم امینت افرادم را که به من اعتماد دارند را تامین کنم . پس دیگه این موضوع را بی خیال شو و برو یوم مون بگو بیاید اینجا

یوم مون هم پیش گونگ بوک میاید و بالاخره با هم هم پیاله میشند !! گونگ بوک میگه چند تا از افراد مهار را بردار و برو به ولجو و از اونجا به پایتخت نفوذ کن و جانگهوا را نجات بده . تنها کسی که میتونه این کار را بکنه تویی .حالا هستی که یوم مون قبول میکنه و به سمت پایتخت میره

یون از آمادگی افراد برای حمله به پایتخت خبر میده و رییس موچانگ هم میگه که لشکری که از نامون حفاظت میکرده عقب نشینی کرده ما میتونم راحت بریم اونجا که گونگ بوک میگه همه فرمانده ها برای جلسه خبر کنید . کیم یانگ هم که نگران برنامه هاشه با توپ پر میاید اونجا و میگه تو یوم مون را فرستادی پایتخت ؟ فکر کردی داری چه کار میکنی .میخواهی به خاطر یک دختر نقشمون را خراب کنی .گونگ بوک میگه فرستادن یوم مون جزء استراتژیمونه . کیم یانگ میگه چه برنامه ای ؟چطور یک فرمانده ارتش به این بزرگی میتونه تحت احساسات قرار بگیره .گونگ بوک هم میگه بابا فیتیله را بکش پایین یوم مون وقتی بره پایتخت دیدبانی اونجا را میگیره .وقتی افرادمون به سمت پایتخت میرند با ارتش امپراطوری که در دالبول موضع گرفتند مواجه میشند و با ده هزار نفر نمی تونیم با اونها مقابله کنیم .وقتی یوم مون دیدبانی پایتخت را بگیره به ما علامت میده و وقتی ارتش اونها بفهمند که پایتخت در خطره برای محافظت از پایتخت عقب نشینی میکند که شما باید با یک گروه برید و اونها را غافلگیر کنید و من هم به دالبول حمله می کنم .کیم یانگ از این استراتژیهای گونگ بوک تعجب میکنه که نه انگار کونگ بوک خیلی اینکارست

 

ولی به هر صورت معلوم نشد گونگ بوک حدس زد یا از کجا فهمیده که کل لشکر امپراطوری میره به دال بول و پایتخت را خالی می کنند و در ثانی هر چند در چند جبهه بجنگند صد هزار نفر تعداد کمی نیست . و هر استراتژی با ده هزار نفر پیاد نمیشه که بشه صد هزار نفر را شکست داد .مگه با استفاده از فیلم نامه

 

بانو جمی با سران و اشراف جلسه میزاره و طبق افکار گونگ بوک میگه لشکر مستقر در پایتخت را به دال بول ببرید چون ما باید در دالبول به این جنگ پایان بدیم و اتفاقی هم برای پایتخت نمیوفته

قشون کشی :

ارتش لرد کیم به سمت دالبول میره .که یون خبر میاره همون طور که انتظار داشتیم لشکر امپراطوری با تمام نفرات در دالبول جمع شدند .گونگ بوک میگه یوم مون برای فتح دیدبانی و پایتخت نیاز به زمان داره و به کیم یانگ هم میگه شما هم با نیروها برین بیکری یونگ و اونجا منتظر عقب نشینی لشکر امپراطوری باشین

نیوچانگ هم برای خداحافظی و اجازه پیش بانو جمی میره که بانو جمی میگه من هم به دالبول میایم . من از دست گونگ بوک خیلی عذاب کشیدم و میخوام با چشمهای خودم شکست اون را ببینم

بانو جمی پیش جونگ دال که مسئول تهیه آذوغه است میره و میگه من خودم لشکر را فرماندهی میکنم و تو هم باید با من بیایی .جونگ دال که میترسه میگه برای من افتخاره که با شما بیام ولی اگه من بیام کی اینجا مراقب اوضاع باشه که بانو جمی میگه باشه تو پشت سر ما بیا و تی بوک هم میگه جونگ دال دیدی که خودت چه ترسویی هستی . جونگ دال هم به چان تی میگه من خوب میدونم که کی باید درگیر بشم و کی کنار بکشم .الان احساس می کنم نباید وارد موضوع بشم

لشکر بانو جمی هم به سمت دالبول میره . و یوم مون هم به پایتخت میرسه

جونگ دال هم خودشو مرتب میکنه و به بهانه غذا میره پیش جانگهوا . جونگ دال به جانگهوا میگه به زودی جنگ در دال بول شروع میشه و بانو جمی خودش لشکر را فرماندهی میکنه .گونگ بوک و یوم مون هم هر چند در استفاده از شمشیر و مهارت رزمی خدا باشند هم نمیتوند با صد هزار نفر بجگند اونها دیگه مردند . پس به این نتیجه میرسیم که بهتره من توی این اوضاع از شما مراقبت کنم که جانگهوا میگه برو بیرون. چان تی میاید به اونجا و میگه یوم مون به اینجا حمله کرده

 

یوم مون هم مقرر بانو جمی را فتح میکنه و جانگهوا را نجات میده

 

رییس جانگ به یوم مون میگه بانو جمی اینجا نیست و خودش برای رهبری لشکر رفته به دالبول .یوم مون هم میگه همین الان به طرف دیدبانی پایتخت میریم .

چی ریانگ هم نگران اوضاع که ارباب جو میگه هنوز خبری نرسیده ولی به زودی خبرها میرسه .چی ریانک در مورد جانگهوا میپرسه که ارباب جو میگه یوم مون رفته به پایتخت حتماً اون را آزاد میکنه تو هم بهتر مراقب خودت باشی چون سلامتی تو بهترین کمک برای گونگ بوکه

لشکر بانو جمی و لرد کیم به دال بول میرسند و به دلیل نداشتن جا در سکانس تعداد نفرات با جذر نشون داده میشه و تعداد نفرات بانو جمی روحیه افراد گونگ بوک را هم پایین میاره رییس موچانگ هم به این موضوع اشاره میکنه و یون میگه مثل اینکه قراره کار را اینجا تمام کنند و هنوز هم نفراتشون دارند وارد دالبول می شند . بانو جمی میگه نگاه شون کنید همین اول بادیدن نفرات ما ترسیدند و بی روحیه شدند .اونها چطور می خواستند با این تعداد کم بیاند پایتخت .

یون میگه چرا پس حمله نمی کنیم که گونگ بوک میگه اگه الان حمله کنیم به ضررمون میشه .باید صبر کنیم تا یوم مون دیده بانی پایتخت را فتح کنه و کیم یانگ هم افرادش را مستقر کنه .رییس موچانگ میگه اگه یوم مون شکست بخوره کارمون تمامه که گونگ بوک میگه نگران نباشید یوم مون ناامیدمون نمیکنه

یوم مون هم به دیده بانی حمله میکنه و پنج شش نفری که مراقب اونجاند را می کشند و اونجا را فتح می کنند

یون پیش گونگ بوک میاید و میگه لشکر امپراطوری راه افتاده و میخواند حمله کنند ما باید بهشون حمله کنیم اما گونگ بوک میگه هنوز صبر میکنیم .یوم مون هم با دود علامت میده که دیدبانی پایتخت فتح شده و گونگ بوک هم میگه برای حمله آماده بشین

تی بونگ هم برای بانو جمی خبر میاره که از پایتخت علامتی دیده شده و ممکنه علامت خطر باشه و ممکنه پایتخت محاصره شده باشه .بانو جمی هم میگه عالی جناب در پاتخته و اگه مشکلی برای ایشون پیش بیاد ما شکست می خوریم . بانو جمی دو تا لشکر را مطابق نقشه گونگ بوک به پایتخت میفرسته و میگه ما بدون اونها هم میتونیم گونگ بوک را شکست بدیم

شروع جنگ :

کاپیتان جانگ خبر میاره که چند تا لشکر دارند به سمت پایتخت میرند و گونگ بوک هم دستور حمله را میده و جنگ شروع میشه

سرانجام لشکر امپراطوری با اونهمه سرباز شکست میخوره و نیوچانگ بی خیال مبارزه میشه و فرار میکنه

جانگهوا به اتفاقات افتاده فکر میکنه که یوم مون به اونجا میاید که جانگهوا میگه من خیلی بهت مدیونم و یوم مون هم میگه خوشحال که حالت خوبه .جانگهوا میگه توی مدتی که در زندان بودم همش به مرگ فکر می کردم و به اینکه به خاطر بانو جمی چه کارها که کردم و اینکه چقدر دلم میخواست همه چیز را ول کنم اما حضور یک نفر در قلبم نمیذاشت.تقدیر بین من و تو ناراحت کننده و درد آور بود من برای تقدیری که نمیزار تو من ترک کنی متاسفم چون من هم نمیتونستم کاری برای تو بکنم .من هر وقت به تو فکر میکردم قلبم میشکست . من دوبار از تو التماس میکنم و ازت میخوام که من را فراموش کنی و بری دنبال زندگی خودت

نیوچانگ پیش بانو جمی میاد و میگه ما شکست خوردیم و سربازهایی هم که به پایتخت میرفتند غافل گیر شدند و شکست خوردند ما باید هر چه زودتر اینجا را ترک کنیم .پایتخت در حال سقوطه

 

لرد کیم هم به گونگ بوک میگه ما پیروز شدیم که گونگ بوک میگه این پیروزی متعلق به شماست  سرورم . یون خبر میاره که ما رد بانو جمی را پیدا کردیم که گونگ بوک میگه من میرم دنبال بانو جمی .سرورم شما هم به پایتخت برین

 

 

لشکر شکسته خورده بانو جمی هم میزنه به کوه و جنگل تا بتونه فرار کنند

 

 

یوم مون هم به کیم یان ملحق میشه و کیم یانگ میگه گونگ بوک نیروهای بانو جمی در دالبول را شکست داد و من هم سپاهی را که عقب نشینی کرده بود را شکست دادم تو هم نقش خیلی مهمی توی این پیروزی داشتی.ما الان باید بریم پایتخت و من میخوام با دستهای خودم کیم میونگ را بکشم . راه بیوفتید

 

 

بازرس کل خبر شکست بانو جمی را به کیم میونگ میده و میگه بانو جمی فرار کرده و پایتخت تحت محاصره افراد لرد کیمه .و شما باید هر چه زودتر فرار کنید که کیم میونگ هم میگه چطور یک شاه میتونه قصرش را ترک کنه و اصلاً چطور ده هزار نفر تونستند لشکر صد هزار نفری من را شکست بدند؟

 

 

بالاخره کیم یانگ لباس شاهی را در میاره و با بازرس کل فرار میکند ولی یوم مون افرادش سر راه اونها را خفت میکنند و افرادش را می کشند

 

 

کیم یانگ هم همین موقع میرسه و به یوم مون میگه تو برو کنار و به کیم میونگ میگه عالی جناب کجا میرید شما باید عظمتتان را حفظ کنید میخواهید تاج و تختی که به زحمت بدست اوردین را از روی ناچاری ول کنید و برین که کیم میونگ هم میگه ساکت شو تو چطور جرات میکنی سر راه من بایستی باید همون موقعه که بچه بودی میکشتمت من از این تاسف میخورم که مردی حیله گری که خون کثیف یک خائن توی بدنشه را زنده گذاشتم .کیم یانگ هم میگه خون کثیف من باید با کشتن شما خون خودم را پاک کنم و انتقام مرگ پدر و پدر بزرگم را بگیرم کسانی که به ناحق به عنوان خیانتکار کشته شدند و کیم یانگ کیم میونگ و بازرس کل را می کشه و انتقام خانوادش را می گیره

 

 

به دلیل مشغله کاری و گرفتار بودن و نبود ساحل در پایتخت یوم مون که به یاد حرفهای جانگهوا افتاده بساط شرب خمر به پا میکنه  که کیم یانگ اونجا میاد میگه که گونگ بوک هم داره برای ما دردسر میشه ما به کمک اون وارد پایتخت شدیم و قدرتش بیشتر میشه باید شر اون هم کم کنیم و تو هم انتقامت را بگیری . که یوم مون چیزی نمیگه و کیم یانگ میگه اینقدر زود شمشیرت کل شد؟

 

 

 

بانو جمی هم در حال فراره و گونگ بوک هم دنبالشه. و میگه به جستجو آماده میدیم .نباید بزاریم بانو جمی فرار کنه

 

 

بانو جمی هم که دیگه ناامید شده به نیوچانگ میگه حتی اگه فرار کنیم هم فایده نداره .نمیشه به این گفت زندگی .اشتباه من کجا بوده من قدرت و ثروت را با زحمت بدست اوردم .اما حالا همه اونها از بین رفته بهم بگو کجای کار من اشتباه بوده اینها همش زیر سر گونگ بوکه باید زودتر از اینها میکشتمش .نیوچانگ میگه من به شما خدمت کردم و دیگه چیزی در این دنیا نمی خواستم  .تاسف من از اینه چرا نتونستم جلوی ورود شما به این راه خطرناک را بگیرم و من نمیتونستم به شما بگم این قدرت و ثروت که شما دارین خیلی راحت از بین میره .ما دیگه راه برگشتی نداریم .و احساس تاسف من هم همون احساس تاسف جانگهواست و فرقی نداره

 

 

گونگ بوک هم به اونجا میرسه و تمام افراد بانو جمی را می کشند .نیوچانگ هم آخرین احترام را به بانو جمی میزاره و میره با گونگ بوک تا اخرین نفس میجنگه که کشته میشه

 

 

 

 

و حالا دیگه بانو جمی اسیر گونگ بوک شده

 

 

 

قسمت چهل نه : امپراطوری کیم ووجینگ

 

 

گونگ بوک : من برای بدست اوردن قدرت لرد کیم را به پادشاهی نرسوندم .من به چانگهی بر میگردم .تو هم به پاس خدماتی که انجام دادی ازت تقدیر میشه و بهت مقام میدند .کاش می تونستم اون داغ را از روی صورت پاک کنم

بانو جمی : من اگه بمیریم هیچ تاسفی نمیخورم من یک شاه بر تخت نشوندم و دنیا را دستم بود چیز بیشتری نمی خوام  فقط تنها تاسف من اینکه که اشکهای تو من را تحت تاثیر قرار داد و گونگ بوک را نکشتم

گونگ بوک : جانگهوا از من خواهش کرد که تو را نکشم در بندر یک کشتی منتظر تو .همین الان شیلا را ترک کن

یوم مون : من نتونستم گونگ بوک را بکشم . چون اون نخواست به خاطر خدماتی که کرده بود ازش تقدیر بشه و داشت به چانگهی بر میگشت . من نمیتونستم از پست به اون حمله کنم

امپراطور کیم ووجینگ : من به گونگ بوک مقام کاردار ارشد نظامی که معادل با وزیر دفاعه اعطا میکنم