تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

خلاصه قسمت هشتم8 سریال افسانه جومانگ

کارگزار یون تابال خبر می یاره که طی مذاکراتی که با دوچی داشتم اون گفته خود یون تابال باید بیاد و به دست و پای من بیفته و کارهایی که می گم انجام بده و الا دخترش را می کشم.


جومانگ هم همچنان داره التماس سوسونو می کنه تا فرار کنه ولی این دختر اینقدر مغروره که حتی حاضر نیست جون خودش را نجات بده.


سرکارگر دوچی می یاد می بینه نگهبانا سنگر را رها کردن و دارن مثل گام می خورن می یاد یه ابروریزی راه می ندازه که نگو و نپرس و خلاصه مجبورشون می کنه برگردن سر پستشون که نگهبانی از سوسونو باشه

جومانگ بلاخره اونو راضی می کنه که فرار کنه در اصل بهش می گه دختر تو چرا اینقدر لجبازی حالا که وقت این حرفا نیست اگه نری اون تو را می کشه.یه چیز جالب هم بهش می گه می گه که برای دوچی کشتن ادم ها مثل کشتن گاو و خوک می مونه (بیچاره سوسو نو) کی می خاد نجاتش بده

و کمکش می کنه که از رو پشت بوم فرار کنه و در واقع براش قلاب می گیره


اون دزدها که می یان می بینن دختره داره فرار می کنه می گیرن جومانگ را تا حد مرگ کتک می زنن انصافا دل من که تو این صحنه خیلی براش سوخت


وقتی هانگ می بینه که دارن جومانگ را می زنن چاره ای نداره جز این که بگه اون پرنس بویو هستش تا جونش را نجات بده

اونا هم تا می فهمن اون یه پرنسه می افتن به دست و پاش تا اونا را ببخشه و می برنش ....

یون تابال که غافل از همه جاست می یاد تا با دوچی معامله کنه تا دخترش را آزاد کنه دوچی می گه دو برابر اون نمک های قاچاقی که باعث شدی از دس بدم باید بهم بدی و بعدش هم به دست و پام بیفتی تا آزادش کنم. یون تابال هم که چاره ای نداره قبول می کنه ولی می گه اول باید ببینم دخترم سالمه دوچی هم دستور می ده دخترش را براش بیارن تا ببینه

سرکارگر دوچی وقتی می ره می بینه اونا فرار کردن می یاد و به دوچی می گه بیا بیرون کارت دارم و تا می ره بیرون بهش می گه اونا رفتن که دوچی هم میزنه تو سرش و می گه نزار یون تابال بفهمه

دوچی می یاد و به یون تابال می گه اگه دخترت را می خای باید همه زندگیت را بدی که یون هم شک می کنه و احساس می کنه که اتفاقی افتاده بنا براین پا می شه که بره و نقشه دو چی نقش بر آب می شه



خلاصه قسمت ششم 6 سریال افسانه جومانگ

جومانگ که به خواست مادر و از روی کنجکاوی خودش دوباره به دیدن اون زندانی مرموز می یاد باهاش کلی صحبت می کنه که می بینه صدای پا می یاد.

نخست وزیر و بانوی کاهن برای دیدن هه موسو به زندان اومدن و جومانگ هم که قایم شده داره زاغ سیاشونو چوب می زنه صحبت های هه مو سو با اونا جالبه اخه هه مو سو خیلی تیزه و باهوشه از جمله می گی شما کی هستین که یه نفرتون هم خانومه!!!! چرا منو 20 ساله اینجا زندانی کردین؟؟؟

بعد از رفتن وزیر و بانوی کاهن استاد جومانگ که همون مسئول زندان باشه زورکی جومانگ را بیرون می کنه و بهش می گه بالا غیرتا دیگه اینورا پیدات نشه که گردن ما را می نن جومانگ هم می ره می شینه تو دشت و به حرف های هه مو سو فک می کنه...دیدن هه موسو برقی در دل جومانگ روشن کرده و حس می کنه که اونو سالهاست می شناسه

از طرفی دو تا برادر نا تنی جومونگ هم دارن به این موضوع فک می کنن که جومانگ روزها کجا می ره و چی کار می کنه و مبادا کاری کنه

که براشون شاخ بشه و تصمیم می گیرن اونو توسط یه نفر تحت تعقیب قرار بدن

جومانگ داشت از مدرسه می یومد که ئداداشی بهش میی گه حالشو داری با هم یه کم بازی کنیم؟؟؟
و خلاصه جومانگ را به دعوا و جنگ دعوت می کنه و اونو شکست می ده و بهش می گه حواستو خیلی جمع کن که بد رقم از دستت عاصی ام

جومانگ پس از این شکست تصمیم می گیره یه شمشیر به قدرت مال پرنس بزرگ داشته باشه که می یاد برای مسئول اهنگری یه بط شراب می یاره تا مخش را بزنه ول اون هی ناز می کنه و می گه اگه بفهمن گردنمو می زنن و ال و بل ولی مگه این چیزا تو کت جومانگ فرو می ره؟؟؟؟بلاخره مخ اونو می زنه تا مخفیانه و شبانه به اهنگری بیاد و خودش با دستای خودش یه شمشیر بسازه



خلاصه قسمت سوم 3 سریال افسانه جومانگ

ولیعهد یا همون شازده که بانو یوهوا را از محل اعدام هه موسو نجات داد اونو به قصر می یاره و در حالی که اون بانو گوشه گیر شده بهش نیگا می کنه و مرتب حرف هایی که زده(من از هه موسو باردارم) تو ذهنش عبور می کنه

به شازده خبر می دن که هه موسو را به قوم هان می برن تا در موردش تصمیم نهایی گرفته بشه


شازده پیش شاه می یاد تا اجازه بگیره با سپاهش به کمک هه مو سو بره ولی شاه جلوگیری می کنه


وزیر که حالا دیگه همه می دونیم چه طینت خبیثی داره به شازده می گه که تو نباید به کمک هه مو سو بری چرا که کسی که اونو به دام انداخت بابات بود شازده خونش جوش می یاد و تنهایی به کمک هه موسو می ره

هه موسو در حال انتقال به قوم هان برای مجازاته که .....

شازده می رسه و اونو فراری میده

هه مو سو چشم نداره که ببینه چی کار کنه ولی شازده اونو سوار اسبی می کنه و فراری می ده ولی تا به لب دره ای می رسه که دیگه اسبش جلو نمی ره سربازا بهش حمله می کنن

چند تیر به هه مو سو می زنن واون  از اسب بر روی .....

شازده می بینه که هه مو را از بالای دره به دریا می ندازن و به زندگی هه موسو پایان می دن

هه موسو به قعر دریا می ره و قهرمانی که تا حالا فقط به فکر آزادی مردم بود غروب می کنه

در همین حین بانو یوهوا در حال فارغ شدنه

با کشته شدن هه مو سو پرنده 3 پا پرواز می کنه

ولی پروازش با قدرت نگرانی کاهن را چند برابر می کنه

از طرفی شاه در حال گذراندن آخرین لحظات عمرشه