تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

تصاویر زیبا . عکس های سریال امپراطور دریا . سرزمین بادها

تصاویر زیبا . تصاویر زیبا . سرزمین بادها . yangom . یانگم . سرزمین بادها . عکس جانگهوا . عکس های بانو جمی . عکس های یانگوم . تصاویر سریال دختر امپراطور . عکس های سریال امپراطور دریا . عکس های یانگم . جانگهوا . عکس هاجین . 11,468,960

خلاصه قسمت چهل و پنجم 45 سریال تاجر بوسان


بالاخره شاه از همه مدعوین دیدن میکنه و بین همه سان اوک رو شخصا به حضور میپذیره
سان اوک که دیگه مردی شده واسه خودش باکله گنده ها میپره
دکورشو نگاه کنین چه اشناست

این وسط کسی که خیلی از ارتقا گرفتن سان اوک میسوزه همون رقیبت کله پوکیه که بعد از رفتن رییسش سرجاش نشسته


یه شب محافظ رییسه میاد خونه سان اوک و اونم که طبق معمول یاد یار نمیذاره بخوابه تو حیاط خونه قدم اهسته میره که میبیندش
همین باعث میشه که سان اوک بازم یاد رییسه بیفته و دلش واسش بسوزه و یه دیدار باهاشون بکنه و وعده و عید بده

دیدین که وقتی یکی کله گنده میشه مردم چطوری میشن؟ هر چی زن همسایه است واسه زن سا ن اوک هدیه میارن تا بلکه نور چشمی بشن

سان اوک هم با شغل جدیدش حسابی حال میکنه و یه جورایی مفتش و بازرسه ،اون وارد یه کارگاه  میشه و وقتی زمینه های مستعد رو توی کارگرهای اونجا میبینه دستور میده وسایل بسازن

رقیبها بیکار نمیشینن و واسش توطئه میکنن و دم یه بازرس دیگه رو می بینن
بازرسه میاد مچ سا ن اوک رو بگیره که صاحب کارگاه توضیح میده و همه چی ختم به خیر میشه






یه شب که تمام مقام دارها رو جمع کردن و مهمونیه بعد ازشام چند تا بانو  رو میارن که ....
سان اوک در کمال ناباوری عشقشو بین اون زنها میبینه



 


 

خلاصه قسمت چهل و هفتم 47 سریال تاجر بوسان

دو تا کبوتر فقط به هم نگاه میکنن و داینونگ بدبخت گلوله گلوله اشک میریزه

زن سان اوک هم که دلش طاقت نمیاره از دور میاد و اتاق رو نگاه میکنه

فردا صبحش زن سان اوک میره دم اتاق و داین رو میبینه که از ا تاق اومد بیرون

سان اوک هم از بدبختی وغصه گیج میزنه

همون روز یه جلسه بین فرماندار ها هست و وزیره سان اوک رو تحویل میگیره البته از اون لحاظ

اوضاع رقیب سان بدتر میشه تا اینکه به فکر یه نقشه بکر میفتن تا سان رو توی دردسر بندازن

تا میتونن باج میدن و سیبل یارو رو چرب میکنن که یه انتقام درست و حسابی از فرماندار سان بگیرن

سان واسه داین نقشه ها داره،میفرسدش جایی که باباش هست تا اونو ببینه

اینم یکی از نوکر های سان اوک که بعد از کلی وقت برمیگرده خونه و زنشو میبینه..

همه چی روبراهه تا اینکه یکی از کارگرا یه خبر بد رو به زن سان میده و داین هم میشنوه

سان اوک با برو بچ جلسه میذاره تا ببینه چیکار میشه کرد و اتفاقا هیچ کاری هم از دستشون برنمیاد و سان رو میندازن زندان

برو بچ میان ملاقاتی و کمپوت هم یادشون میره و سان بدبخت گرفتار میشه














هر چی بقیه عقلاشون رو میذارن رو هم به هیچ نتیجه ای نمیرسن تا اینکه روز دادگاه سان میرسه و

کنار قاضی همون کسی که چند سال قبل توی مهمونخونه سان پول غذاشو حساب کرد می ایسته


دفاع سان اوک فایده ای نداره و قاضی دستور میده ببرن تکه تکه اش کنن

خلاصه قسمت چهل و چهارم ۴۴ تاجر پوسان

 

سربازها جنازه دایسو را پیدام میکنند که سانگوک وقتی میبنه خیلی ناراحت میشه و پیش خودش میگه اون نیتش خوب بود ولی راهش اشتباه بود و یاد خاطر با دایسو میوفته

سانگوک در ادامه رییس هونگ را میبنه که دارند میبرند و رییس هوانگ میگه داینونگ هم همینجا بود که من گمش کردم خواهشا نجاتش بده

جستجو ادامه داره که به نتیجه نمیرسه و سانگوک از وزیر دفاع می خواد که اجازه بده بره تمام اسیرها را ببینه

سانگ اوک تمام جنازه ها و اسرا را میگرده ولی باز هم موفق نمیشه

و مانسانگیها به شهر و دیارشون بر میگردن و مورد استقبال خانواده قرار میگیرند

سانگوک توی خواب کابوس داینونگ را میبنه و از خواب پا میشه و می گیون بدبخت هم هنوز جریانو نمیدونه سانگوک هم زود میره بیرون تا سه نشه 

سامبو هم گوش مفت گیر اورده و در مورد رشادتهاش در جنگ خالی بنده می کنه که سونتاک میاید اونجا میگه اخه تو به غیر از ترس و فرار چه کار دیگه ای بلد بودی

خبر زندانی شدن ارباب پارک و معدن داری چی سو به سانگوک میرسه 

یکی از کسانی که داینونگ را دیده میاید پیش سانگوک میگه ارباب پارک زندانی شده و داینونگ هم دیدم که کشته شده

سانگوک هم میزنه افق نگاری و یاد خاطرات با داینونگ میوفته و انو به امواج می سپاره

رییس هوانگ به زندان فرمانداری منتقل میشه که اونجا ارباب پارکو رو میبنه و قضیه مفعود اثر شدن داینونگ را میگه و غم و اندوه ارباب پارک میبره بالا و میگه چی سو منو انداخت زندان حالا چطور از داینونگ بفهمیم که رییس هوانگ هم میگه الان فقط سانگوکه که میتونه کمکمون کنه

سانگوک هم داینونگ را فراموش کرده و به کار و کسب مانسانگ مشغوله و به چونگو و موکتایی هم مغازه داده وسری به حجره ها و بندر میزنه

در سونبانگ هم بحث در مورد موفقیت روز افسون مانسانگه که خبر میرسه طلا کشف شده و چوسو هم غمهاشو فراموش میکنه و در مورد طلاها نقشه می کشند .البته با توصیف ۱۵ کیلو طلا در روز میشه کشور را خرید و در راه خدا آزاد کرد . و ارزش طلا طوری شده اونجا که بیست هزار کیلو طلا را هشتصد هزار تا قیمت گذاشتن

 

 و کارگاه راه میوفته

و از اون طرف این خبر به مانسانگ میرسه و تجزیه و تحلیل میشه

رییس هوانگ هم برای سانگوک نامه میفرسته

سانگوک هم پیش فرماندار میره و قرار ملاقات میگیره و به دیدن رییس هوانگ میره که ارباب پارکو اونجا میبینه و با احترام کامل اونو صدا میزنه و رفتار میکنه

سانگوک حتی از ارباب پارک پذیرایی میکنه و ارباب پارک هم وقتی اینهمه خصلت را از سانگوک میبنه میگه روم سیاه .من از تو بابت گذشته معذرت میخوام .حرص و طمع منو به جایی نرسوند سانگوک هم میگه من خیلی وقته که کینه ام را فراموش کردم تا به اینجا رسیدم

بعد از آشتی ارباب پارک در مورد چی سو و رشوه دادن و بالا کشیدن معدن حرفهایی میزنه و مدرک دست سانگوک میده و میگه برو باباشو در بیار اون به مسئول ثبت معدن رشوه داده

سانگوک هم با این کار ارباب پارک به هدفش میرسه و بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده

و میره پیش افسر جانگ و موضوع معدنو میگه و افسر جانگ میگه همین الان میرم باباشون در میارم

 

افسر جانگ هم حکم بازرسی میگیره و میره به وونسان و محل کار مسئول ثبت معادن بازرسی میکنه و تمام دفترهای ثبت شده هم بررسی میشه

 

و مدرک پیداش و مسئول دفتر که از سر کار جیم زده را بازداشت میشه

 

چی سو هم در مورد موفقیت بدست اومده و ادامه روند کارها میگه که افسر جانگ میاید وانجا و انو بازداشت میکنه

و باز جویی زیر نظر افسر جانگ انجام میشه و چی سو با اعتماد به نفس انکار میکنه تا رشوه داده شده و مسئول ثبت را نشونش میدن و چی سو حساب کار دستش میاد

 

رییس جانگ هم دست به کار میشه و با وزیر پارک و بقیه هم صبحت میکنه تا بالاخره چی سو آزاد میشه

رییس جانگ به چی سو میگه عامل این بدبختیها سانگوک بوده

از اون طرف به پاس خدمات سانگوک خبر میرسه که شاه سانگوکو میخواد ببینه

سانگوک پیش فرماندار اوجو میره و فرماندار میگه عالی جناب به تو مقام دولتی داده ومیخواد تو را ببینه . احتمالاْ فرمانداری یا پستی در هانیانگ

خبر به چی سو هم میرسه و چو سو هم میگه خدایا یا مرگ منو برسون یا این سانگوک را

 

سانگوک هم به ملاقات با شاه به قصر میره